موظف

معنی کلمه موظف در لغت نامه دهخدا

موظف. [ م ُ وَظْ ظَ ] ( ع ص ) روزمره کرده شده بر کسی. ( از منتهی الارب ). وظیفه داده شده. ( یادداشت مؤلف ). وظیفه کرده شده و وظیفه داده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). کسی که به وی روزمره داده می شود. وظیفه خوار. ( ناظم الاطباء ). مقرری بگیر. آنکه از پادشاه یا دولت وظیفه گیرد. مستمری گیر. وظیفه خوار. صاحب وظیفه.
- موظف شدن ؛ از پادشاه یا دولت وظیفه و مستمری گرفتن. ( از یادداشت مؤلف ).
- موظف کردن ؛ وظیفه بگیر ساختن.
- موظف گشتن ( یا گردیدن ) ؛ موظف شدن. وظیفه ای را به عهده گرفتن. مکلف گشتن : هر روز او را دو غوک موظف گشت. ( کلیله و دمنه ).
|| وظیفه دار. ( ناظم الاطباء ).آنکه وظیفه و مسؤلیتی برعهده او واگذار شده است. مسؤول. مکلف. ملزم. ( یادداشت مؤلف ) : اگرتعرض خویش از ما زایل کنی هر روز موظف یکی شکار... به مطبخ ملک فرستیم. ( کلیله و دمنه ).
- موظف شدن ؛ مکلف شدن. ملزم گشتن. وظیفه دار و مسؤول گردیدن : فلان موظف شد این کار را انجام بدهد. وظیفه ای به عهده گرفتن. ( از یادداشت مؤلف ).
- موظف کردن ؛ وظیفه دار کردن. مکلف ساختن. انجام کاری را به عهده کسی واگذاشتن و قبولاندن او را.
موظف. [ م ُ وَظْ ظِ ] ( ع ص ) آنکه وظیفه و روزمره به کسی می دهد. ( ناظم الاطباء ). وظیفه کننده و وظیفه دهنده. ( آنندراج ) ( غیاث ).

معنی کلمه موظف در فرهنگ معین

(مُ ظَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) وظیفه دار، وظیفه داده شده .

معنی کلمه موظف در فرهنگ عمید

۱. وظیفه دار، وظیفه داده شده.
۲. کارمند.

معنی کلمه موظف در فرهنگ فارسی

وظیفه دار، وظیفه داده شده، کارمند
( اسم ) ۱ - آنکه وظیفه ای بعهده اوست . ۲ - کسی که از شاه یا دولت وظیفه گیرد مواجب گیر .
آنکه وظیفه و روزمره به کسی می دهد ٠

معنی کلمه موظف در ویکی واژه

وظیفه دار، وظیفه داده شده.

جملاتی از کاربرد کلمه موظف

تنها همین نه از لب ساغر موظفیم انعام ما هم از لب ساقی مقررست
کنگره موظف است با وضع قوانین مناسب این بند را اجرایی کند.
هست موظف بشر اندر جهان کار کند بهر خود و دیگران
در اسطوره‌شناسی یونان این صورت فلکی زیبا و درخشان به خوان اول هراکلس (هرکول)، قهرمان افسانه‌ای یونان، مرتبط می‌شود. هراکلس در این مأموریت موظف بود شیری را از بین ببرد که در روستای نمیا موجب آزار و اذیت اهالی شده بود.