معنی کلمه موشی در لغت نامه دهخدا
- چراغ موشی ؛ چراغی است کم نور و ضعیف شعله که اکنون متروک است. ظرفی که در آن روغن کرچک یا نفت ریزند و فتیله ای بر کنار آن نهند و بیفروزند فتیله با شعله آمیخته به دود، اندک روشنی به اطراف دهد. و ظاهراً سبب تسمیه شکل شبیه موش داشتن آن بوده است. چراغ دستی.
- دم موشی ؛ هرچیز باریک و نازک و دراز.
- دندان موشی ؛ دارای کنگره های ریز و مثلثی شکل شبیه دندان اره. ( از فرهنگ لغات عامیانه ).
- سوهان دم موشی ؛ در اصطلاح نجاری و سوهان کاری نوعی سوهان گرد و نازک و باریک برای ساییدن داخل سوراخهای آهن یا چوب. ( از فرهنگ لغات عامیانه ).
موشی. [ م َ شی ی ] ( ع ص ) موشی [ م ُ وَش ْ شا ].نگارین : ثوب موشی ؛ جامه نگارین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). وشی کرده. آراسته و نگارین.( یادداشت مؤلف ). و رجوع به موشی [ م ُ وَش ْ شا ] شود. || از رنگهای اسبهاست. و آن اسبی است زرد با خطوط سیاه در پاچه ها. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 19 ).
موشی. [ م ُ وَش ْ شا ] ( ع ص ) مَوشی . جامه بسیارنگار. ( از منتهی الارب ). به نگار. نگارین. ( یادداشت مؤلف ). پیرایه بسته. ( دهار ). ثوب موشی ؛ جامه نگارین. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مَوشی شود. || ( اصطلاح بدیعی ) نزد بلغا عبارت از نظم یا نثری است که همگی حروف الفاظ آن منقوط باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
موشی. ( اِخ ) دهی است از بخش پشت آباد شهرستان زابل واقع در 21 هزارگزی شمال باختری بنجار با 347 تن جمعیت. آب آن از رودخانه هیرمند و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).