موشح

معنی کلمه موشح در لغت نامه دهخدا

موشح. [ م ُ وَش ْ ش َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از توشیح. وشاح به گردن افکنده. زینت داده شده و آراسته شده. ( ناظم الاطباء ). زیور داده شده و آراسته. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). آراسته. آرایش داده شده. ( یادداشت مؤلف ) : امیر مروان شاه را قبای دیبای سیاه پوشانیدند موشح به مروارید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 535 ). و آن درجت شریف و رتبت عالی و منیف را سزاوار و موشح گشت. ( کلیله و دمنه ). ما ازآن طبقه نیستیم که این درجات را موشح توانیم بود. ( کلیله و دمنه ). مثالی فرستاد موشح به توقیع. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 130 ). یکی مشحون از ذکر جمیل او و یکی موشح به عدل جزیل وی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 448 ).
- موشح گردانیدن ؛ زینت دادن. آراستن : خطابت به ذکر خلفای راشدین و امیرالمؤمنین مطرز و موشح گردانید. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
|| حمایل و گلوبند مرصع به گردن انداخته شده. ( ناظم الاطباء ). باوشاح. پیرایه در گردن کرده. وشاح در گردن انداخته. ( یادداشت مؤلف ).
- موشح رومی ؛ نوعی نسیج بافت روم :
خیمه دولت کن از موشح رومی
پوشش پیلان کن از پرند ملون.فرخی. || ( اصطلاح بدیعی ) در شعرصنعتی است که شاعر در اول ابیات یا در میانه ، حروفی یا کلماتی آرد که اگر آن حروف یا کلمات را عیناً یابه تصحیف جمع کنند، بیتی یا مثلی یا نامی یا لقب کسی بیرون آید و آن را فروع و شعب بسیار است. اگر توشیح بر شکل درختی کرده شود، مشجر خوانند و اگر بر شکل حیوانی باشد مجسم خوانند و مصور، و اگر به شکل دایره کرده شود مدور خوانند. ( از حدائق السحر فی دقائق الشعر ). شعری را گویند که از سر هر مصرع از او یا از سر هر بیت حرفی جمع کنند، اسم شخصی و یا مصرعی حاصل آید. ( ناظم الاطباء ). نوعی از اقسام معماست. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). نام صنعتی است در شعر که اگر یک حرف از سر هر مصرع یا از سر هر بیت گرفته جمع کنند، اسم شخص یا مصرعی حاصل شود و آن حروف را از جهت ایضاح و سهولت به شنگرف یا طلا یا رنگ دیگر نویسند، مانند رباعی زیر که از حروف اول مصراعهای آن نام «محمد» استخراج شود:
من بر دهنت به موی بستم دل تنگ
حاصل ز لبت نیست برون از نیرنگ
من با تو و تو با من مسکین شب و روز
دارم سر آشتی تو داری سر جنگ.؟ ( از آنندراج ).قطعه شعری که اگر حروف اول ابیات یا مصاریع آن راجمع کنی نام کس یا چیزی فراهم آید؛ مانند رباعی زیرکه از اجتماع حروف نخستین مصراعهای آن ، کلمه «بوسه » حاصل شود:

معنی کلمه موشح در فرهنگ معین

(مُ وَ شَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - حمایل به گردن افکنده . ۲ - زینت داده شده ، آراسته .

معنی کلمه موشح در فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) شعری که در اول هر مصراع یا بیت آن حرفی آورده باشند که از مجموع آن ها اسم کسی یا چیزی یا جمله ای تشکیل شود.
۲. [قدیمی] حمایل در گردن افکنده، زیور داده شده.

معنی کلمه موشح در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - حمایل بگردن افکنده . ۲ - زینت داده شده آراسته . ۳ - شعری که در آن توشیح باشد .

معنی کلمه موشح در ویکی واژه

حمایل به گردن افکنده.
زینت داده شده، آراسته.

جملاتی از کاربرد کلمه موشح

خانه سحر آفرین باز پی فتح باب کرد موشح ورق ساخت مزین کتاب
خیمه دولت کن از موشح رومی پوشش پیلان کن از پرند ملون
به نام گدایی مثال کرم موشح به توقیع سلطان رسید
آیات قدا بر ورق چهره رقم کرد تا ساخت موشح خط آزادی ما را
موشح قطعهٔ خورشید مطلع در او بیتی خوش و پاک و مرصع
ابراهیم بن سهل اندلسی (۱۲۰۸- ۱۲۵۱م) (نسب عربی:ابواسحاق ابراهیم بن سهل اسرائیلی اشبیلی) شاعر عرب اندلسی بود. سویلی و یهودی بود، سپس مسلمان شد. بیش از هر چیز، به سرودن موشحات مشهور شود. در چهل و سه سالگی، آنگاه که مرکب آبی‌اش واژگون شد، غرق شد.
وقتیکه چون موشح گردد زمین وشی و پرنیان همه کوه و قفار
و قدمای حکما را در این نوع اقوال بسیار بوده است، اما نقل کتب ایشان در این فن از لغت یونانی به لغت عربی اتفاق نیفتاده است، مگر مختصری از سخن ابروسن که در دست متأخران موجود است و متأخران، به آرای صائب و اذهان صافی در تهذیب و ترتیب این صناعت، و استنباط قوانین و اصول آن بر حسب اقتضای عقول، غایت جهد مبذول داشته اند و آن را مدون و مجلد گردانیده. و خواجه رئیس ابوعلی الحسین بن عبد الله بن سینا را رساله ایست در این باب که با کمال بلاغت شرط ایجاز رعایت کرده است، خلاصه ای از آن رساله با این مقاله نقل کرده آمد، و آن را به دیگر مواعظ و آداب که از متقدمان و متأخران منقول بود موشح گردانیده شد، انشاء الله به نظر ارتضای اهل فضل مشرف شود، انه ولی التوفیق.
و گویند وی را مثنویات بسیار بوده است موشح به مدح سلطان مذکور، و یکی از آن جمله موسوم است به وامق و عذرا اما از آنها عین و اثر پیدا نیست.