معنی کلمه موش مرده در لغت نامه دهخدا
تا چند چو یخ فسرده بودن
درآب چو موش مرده بودن.نظامی. || ( اصطلاح عامیانه ) موذی به صورت خرد وناچیز. ( یادداشت مؤلف ). کنایه است از شخص آب زیرکاه و رند و ناقلا و موذی که در ظاهر خود را مظلوم و بی گناه و بی آزار و ساکت جلوه دهد.
- مثل موش مرده ؛ سخت ناتوان و بیکاره و زبون. ( از یادداشت مؤلف ).
- موش مرده بازی درآوردن ؛ خود را به موش مردگی زدن. ضعف و ناتوانی و بیکارگی وانمودن به دروغ. ( از یادداشت مؤلف ). خود را به موش مردگی زدن. معمولاً این ترکیب در حالی که گناهکاری بخواهد حالت بیگناهان و مردم بی آزار و چلمن را به خود گیرد یعنی موش مرده بسازد، نه اینکه همیشه حالت موش مردگی داشته باشد، استعمال می شود. ( فرهنگ لغات عامیانه ).
- موش مرده بودن یا شدن ؛ موش مرده گردیدن. به صورت موش مرده درآمدن.