موسس

معنی کلمه موسس در لغت نامه دهخدا

مؤسس. [ م ُ ءَس ْ س ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تأسیس. آنکه بنیاد چیزی را برپا می نهد و بنا می کند. بنا نهنده. ( ناظم الاطباء ). بنیاد نهنده. ( آنندراج ). پایه گذار. بنیانگذار. تأسیس کننده. پی افکننده. آنکه پی افکند. پی گذار. پی افکن. بانی. ج ، مؤسسان. ( یادداشت مؤلف ). || ( اصطلاح بدیعی ) به اصطلاح شعرا مقابل مشید است و آن در کلام ، آوردن الفاظی است که نقاط تمام حروف تحتانیه باشد. ( از آنندراج ). کلامی که همه حروف آن را نقطه های زیرین باشد :
اسباب طرب بیار ای یار
جام لب لب بده به ابرار.( از آنندراج ). || استوارکننده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ).
و رجوع به مشید شود.
مؤسس. [ م ُ ءَس ْ س َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تأسیس. بنیان نهاده شده و بناکرده شده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه موسس در فرهنگ فارسی

تاسیس کننده، بنیان گذار
( اسم ) تاسیس کننده بنیاد نهنده جمع : موسسین موسسان .
نعت مفعولی از تاسیس .

جملاتی از کاربرد کلمه موسس

او در سال ۱۹۷۵ موفق شد که مدرک دکترای خود را از موسسه فیزیک نظری لانداو آکادمی علوم روسیه اخذ کند، جایی که تا به امروز به عنوان دانشمند ارشد مشغول به کار می‌باشد.
سعی کن سعی که در نامه رحمت گنجی جای مردانگی نام و صف ناموسست
جز صدر قصر عشق در آن ساحت خلود چون نوح و چون خلیل موسس نمی‌کنیم
گلگون می بیار که هیچ اعتماد نیست بر خنگ آسمان که شموسست و توسن است
سیستم رتبه بندی توسط دولت‌ها، سازمان‌های غیرانتفاعی، موسسات و شرکت‌های خصوصی توسعه داده می‌شوند.