معنی کلمه مورخ در لغت نامه دهخدا
مؤرخ. [ م ُ ءَرْ رِ ] ( ع ص ) مورخ. نویسنده تاریخ. ( منتهی الارب ). تاریخ نویسنده. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به مورخ شود.
مورخ. [ م ُ وَرْ رَ ] ( ع ص ) مؤرخ. دارای تاریخ و تاریخ نوشته. ( ناظم الاطباء ). تاریخ دار. دارای تاریخ. که تاریخ آن نوشته شده باشد. تعیین زمان و هنگام شده و دارای تاریخ. ( ناظم الاطباء ): مورخ به تاریخ پنجم صفر 1320 هَ. ق. ( یادداشت مؤلف ).
- مورخ به ؛ از زمان ِ. به تاریخ ِ: مورخ به چهارم شعبان 1351. ( از یادداشت مؤلف ).
- مورخ گشتن ؛ تاریخ یافتن. بدان تاریخ مخصوص شدن. تاریخی و با تاریخ شدن : روزنامه شاهی به تاریخ این پادشاه مورخ گشته است.( سندبادنامه ص 9 ).
مورخ. [ م ُوَرْ رِ ] ( ع ص ) مؤرخ. نویسنده تاریخ. ( منتهی الارب ). تاریخ نویسنده. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || آن که تاریخ می گذارد نامه و کتاب را. ( ناظم الاطباء ). || آن که علم تاریخ می داند و آن که می نویسد تاریخ گذشته را. اخبارنویس تاریخ نویس. تاریخ دان. آن که تعیین می کند زمان هر واقعه را. ( ناظم الاطباء ). اخباری. ( یادداشت مؤلف ). گزارشگر. ( یادداشت مؤلف ) : از آنجا معلوم می شود که سخنوران و مورخان مهتر و بهتر... ( جامعالتواریخ رشیدی ).
مورخ. [ رِ ] ( ع ص )فروهشته گرداننده خمیر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آن که فروهشته و نرم میکند خمیر را. ( ناظم الاطباء ).