معنی کلمه مور در لغت نامه دهخدا
مور. [ م َ ]( ع مص ) موج زدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تموج. ( ناظم الاطباء ). || جنبیدن. ( آنندراج ). ناویدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قوله تعالی ، یوم تمور السماء مورا ، ضحاک گفت یعنی تموج موجاً. ابوعبیده گفت و اخفش نیز یعنی تکفاء. آمدن و رفتن. ( ناظم الاطباء ). || تردد کردن در عرض. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). تردد نمودن شتر در عرض. ( ناظم الاطباء ). || به نجد درآمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || روان شدن آب بر روی زمین. ( ناظم الاطباء ). || روان شدن خون بر زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). روان گردیدن خون. ( ناظم الاطباء ). رفتن خون. ( تاج المصادر بیهقی ). || گشتن. ( منتهی الارب ). بگردیدن. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 96 ). گردیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || مضطرب گشتن. || پراکنده گشتن چیزی. ( ناظم الاطباء ). پراکنده شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || موی برکندن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || زدن پشم. ( ناظم الاطباء ). || بلند شدن خاک. || پراکنده گردیدن غبار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || تر کردن دوا با آب. ( ناظم الاطباء ).
مور. [ م َ ] ( اِخ ) مرو ( در تلفظ مردم خراسان ). رجوع به مَرْوْ شود.
مور. ( ع اِ ) گرد پراکنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || خاکی که باد بردارد آن را. || باد با گرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
مور. ( اِ ) حشره ای است از راسته نازک بالان که تیره ٔخاصی را به نام تیره مورچگان در این راسته به وجود می آورد. این حشره جانوری است اجتماعی و از نظر هوش و غریزه طبیعی کامل و دارای گونه های بسیار. و در هر لانه که محل زندگی گروهی از آنان است به چند دسته تقسیم میشوند. عده ای کارگرند، و عموماً فاقد بال هستند و کارشان جمعآوری دانه ومواد غذائی است و حفر لانه و نگهداری تخمها و نوزادان و تعدادی مورچه های نر و ماده دارای چهار بال نازک. نوعی از حشرات مغشیةالجناح که به طور اجتماع در تحت زمین زندگی می کنند و به تازی نمل گویند. ( ناظم الاطباء ). از جمله حشرات الارض باشد و مورچه مصغر آن است.( برهان ). جانورکی که به سبب کوچکی آن را مورچه نیز خوانند. ( از انجمن آرا ). حیوان معروفی که به سبب کوچکی آن را مورچه نیز خوانند و کوچک شکم و باریک میان و لاغر میان از صفات اوست. ( از آنندراج ). نمل. ( ترجمان القرآن ). رجوع به مورچه و مورچانه شود :