موخر

معنی کلمه موخر در لغت نامه دهخدا

مؤخر. [ م ُءْ خ َ ] ( ع اِ ) مُؤْخِر. مؤخرة. رجوع به مؤخِر شود.
مؤخر. [ م ُءْ خ ِ ] ( ع اِ ) مُؤْخَر. گوشه چشم به طرف گوش. ( غیاث ) ( آنندراج ).
- مؤخرالعین ؛ دنباله چشم. ( ناظم الاطباء ). گویند: نظر الیه بمؤخر عینه او بمقدم عینه ؛ دید او را به دنباله چشم به کنج چشم.
|| مؤخرالرحل ؛ دنباله پالان. ( منتهی الارب ).
مؤخر. [ م ُ ءَخ ْ خ ِ ] ( ع ص ) مبنیاً للفاعل ، سپس گذارنده چیزها و نهنده آنها بجای آنها و این از صفات باری تعالی است. ( منتهی الارب ). فراپس دارنده. ( مهذب الاسماء ). سپس گذارنده چیزها و نهنده هر چیز به جایش و این از صفات باری تعالی جل شأنه می باشد. ( ناظم الاطباء )( آنندراج ). || ( اِ ) موخرالعین ؛ دنباله چشم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مؤخرالرحل ؛ دنباله پالان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
مؤخر. [ م ُ ءَخ ْ خ َ ] ( ع ص ) مبنیاً للمفعول ، سپس چیزی. خلاف مقدم. گویند: ضرب مقدم رأسه و مؤخر رأسه. ( منتهی الارب ). مؤخر [ م ُ ءَ خ خ ِ ]. سپس گذاشته شده و سپس مانده. ( ناظم الاطباء ). واپس داشته شده. ( یادداشت مؤلف ). بازپس. ( دهار ). سپس چیزی خلاف مقدم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء )( آنندراج ). آن که پس از دیگری است. مستأخر. پسین. خلاف مقدم. مقابل مقدم. ( از یادداشت مؤلف ) :... به وجود آخر و به زمان مؤخر آمد. ( سندبادنامه ص 13 )... در سلسله زمان مؤخر... ( سندبادنامه ص 14 ). || ( اِ ) دنباله چشم. ( یادداشت مؤلف ).
- مؤخرالعین ؛ دنباله چشم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). لحاظ. دنبال چشم. دنباله چشم. آن طرف چشم که دنبالش صدغ است. ( یادداشت مؤلف ). گوشه چشم. ( مهذب الاسماء ).
|| مؤخرالرحل ؛ دنباله پالان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) ( اصطلاح فلکی ) نام منزل بیست و هفتم از منازل قمر و آن دو ستاره است مثل مقدم در برج حوت. ( غیاث ) ( آنندراج ). دو کوکبند روشن ، میان ایشان مقدار نیزه ای از کواکب قوس مجتمع؛ و عرب این هر دو را به مرغهای دلو مانند کنند، یعنی موضعهایی که آب برون می ریزد و آن منزل بیست و هفتم است از منازل قمر و رقیب آن هواست. ( جهان دانش ص 124 ).

معنی کلمه موخر در فرهنگ فارسی

قسمت عقب چیزی، خلاف مقدم
۱- ( اسم ) عقب افتاده . ۳- واحدی که در عقب عمده قوی جای دارد موخره الجیش عقبدار .
مبنیا للمفعول سپس چیزی .

جملاتی از کاربرد کلمه موخر

مقدم بد چو بر هستی موخر جلوه کرد آری بصورت آخر آید هر چه در معنی مقدم شد
در رمان دیگری به نام مورخه از ایرج پزشکزاد، که نسخه ای بسط داده از فصل موخره رمان دائی جان ناپلئون است. شخصیت پردازی بیشتری از شازده اسدالله میرزا به چشم میخورد از جمله اینکه نام خانوادگی اش «اقدسی» است و علاوه بر شمسعلی میرزا دو برادر و یک خواهر دیگر نیز دارد.
جز کر نشود پیش سخن‌گوی غنوده جز کور کند پیش خر و، شیر موخر؟
از عیسی مریمی موخر بر عالم و آدمی مقدم
ای تو به حوا ز افتخار مقدم لیک ز حوا به روزگار موخر
کمال نوع انسان را مضاعف در تو کرد ایزد موخر زانستی در سلسله ایجاد جسمانی
از جوق سگان شه و امان و موخر شو بر فوق سماک چرخ بشتاب و مقدم باش
خواجه علیه السلام این تشریف معیت جمله مریدان و محبان را ثابت میکرد «المر مع من احب» اما دولت اختصاص اهلیت و منت منیت به سلمان سوخته رسید که «السلمان منا اهل البیت». شرح این مقام و اهل این مقام در فصل موخر بیاید ان‌شاءالله و صلی‌الله علی محمد و آله.
داستان این کتاب به دو قسمت تقسیم می‌شود. در قسمت اول، ما طرح جنایت را در قالب خاطرات دکتر واتسون (از آشنایی او با هولمز تا حل راز جنایت) می‌خوانیم؛ و در قسمت دوم، نویسنده خود داستان را به گذشته‌ای دور می‌برد؛ تا انگیزهٔ جنایت و شخصیت قاتل بهتر توضیح داده شود. در آخر، یک موخره وجود دارد که در آن هولمز به واتسن می‌گوید چگونه توانسته قسمت‌هایی که در بخش دوم نوشته شده را بفهمد و قاتل را دستگیر کند.
نسقوا لنا نسق الحساب مقدما و انی فذلک اذ اتیت موخرا
در روزگار شاهان تاریخ او موخر در خاندان شاهان فرمان او مقدم
در سلسله زمان موخر بر هندسه جهان مقدم