معنی کلمه موج در لغت نامه دهخدا
موج. [ م َ ] ( ع مص ) کوهه برآوردن آب. ( منتهی الارب ). کوهه برآوردن دریا. ( ناظم الاطباء ). برآمدن آب دریاو شط و رودخانه به بالا. هیجان و بلند شدن آب دریا. ( یادداشت مؤلف ). کوهه زدن آب. ( دهار ). خیزابه یافتن. || طپانچه زدن موج. ( منتهی الارب ). تپانچه زدن کوهه های آب. ( ناظم الاطباء ). || مختلف گردیدن کارهای مردم و مضطرب گردیدن آن. ( ناظم الاطباء ). اضطراب کردن مردم. ( منتهی الارب ). آشوب کردن و به هم برآمدن. آشوب کردن و به هم در شدن مردمان. ( المصادر زوزنی ). به هم در شدن مردمان. ( تاج المصادر بیهقی ). || میل کردن از حق و راستی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). عدول از حق. ( یادداشت مؤلف ).
موج. [ م َ / م ُ ] ( ع اِ ) کوهه آب. ج ، امواج. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). روکه. مور. ( منتهی الارب ). نورد آب. ( مهذب الاسماء ). آشوب دریا. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 96 ). نورد. کوهه. کوهه آب. خیزابه. خیزاب. آب خیز. آب خیزه. آب کوهه. نره آب. مشترک. اشترک. آشوب دریا. ستونه. آذیه. ( یادداشت مؤلف ). دیسمه و لطمه آب. ترنک. ترنند. هنک. خیزآب. تلاطم آب و کوهه و لپه آب و آنچه که از سطح دریا هنگام وزیدن باد برآید و قطعه های بزرگی گردد که از پی یکدیگر متعاقب شوند. ( ناظم الاطباء ). صاحب آنندراج گوید خوش عنان و سبک جولان ، سبک رو، بلند، رمیده ، از خودرفته ، دورافتاده. بیقرار از صفات و بال ، بازو، انگشت ، زلف ، ابرو، ناخن ، نبض ، تار، سلسله ، زنجیر، گیسو، طره ، خط، مصرع ، مقراض ، ماهی ، کوچه ،تیغ، شمشیر، کلک و خامه از تشبیهات اوست و با لفظ بستن و آوردن و کشیدن و بلند شدن و بر یکدیگر شکستن وخوردن و زدن مستعمل است. ( از آنندراج ) :
موج کریمی برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سر تا بون.دقیقی.به پیش سپاه آمد افراسیاب
چو کشتی که موجش برآرد ز آب.فردوسی.زمین همچو کشتی شداز موج خون
گهی راست جنبان گهی سرنگون.فردوسی.تو گفتی که دریا به جوش آمده ست
بر او موج ، پولادپوش آمده ست.