موج جو
معنی کلمه موج جو در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه موج جو
مرد راکسب هنر دام ره آزادگیست موج جوهرآب جوی تیغ را زنجیرپاست
شهپر عنقاست موج جوهر آیینهام مزد آن صیقل که تمثالی بخنداند ز من
گرچه شمشیرش هنوز از موج جوهر نوخط است تلخ دارد خواب را بر شهریاران جهان
زلف و خط نگذاشت افتد چشم ما بر روی یار موج جوهر دایم این آیینه را خس پوش داشت
بحریم و حباب و موج جوئیم این مائی ما به ما حجاب است
هوا را سرافرازی می دهد نخل خرامانت تذروستان شود روی زمین از موج جولانت
موج جوهر میزند هر قطره خون در زخم من سبزهٔ تیغکه یارب بر لب این جو گذشت
در او موج جوهر دقیق و جلیل زده قوم موسی است بر رود نیل
معنی به حشمتی که بود بحر پرشکوه لفظش به جودتی که بود موج جویبار
بس که شبها چین غم می چیند از ابروی من موج جوهر می زند آیینه زانوی من