مواکب

معنی کلمه مواکب در لغت نامه دهخدا

مواکب. [ م َ ک ِ ] ( ع اِ ) ج ِ موکب. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || گروههای سواران و لشکرهای سواران. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
منم از نژاد بزرگان ساسان
که بودند شاهان چتر و مواکب.( منسوب به حسن متکلم یا برهانی یا معزی ).سلطان کوکبه ای از مواکب لشکر خویش بر اثر او بفرستاد.( ترجمه تاریخ یمینی ص 287 ). و رجوع به موکب شود.

معنی کلمه مواکب در فرهنگ معین

(مَ کِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ موکب .

معنی کلمه مواکب در فرهنگ عمید

= موکب

معنی کلمه مواکب در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع موکب : گروههایی که همراه پادشاه یا امیر هستند.

معنی کلمه مواکب در ویکی واژه

جِ موکب.

جملاتی از کاربرد کلمه مواکب

ای پیر شیدا و ای حکیم هویدا تا بمواکب کواکب رسی و بانجمن انجم آئی بتو نزدیکتر افلاک اجرامی است و از آن معمورتر در و بامی عالمی است که آنرا عالم صغری خوانند و فلکی است که آنرا فلک ادنی گویند و فی انفسکم افلا تبصرون که این ترکیب از آن با ترتیب تر است و این نهاد از آن بند گشادتر
درفش بنفش سپاه حبش را روان در رکاب از کواکب مواکب
خوارزم بی مواکب تو بود چندگاه ایام او شده بصف چون شبان تار
قدر تو چو درعلو سفر کرد بر قله چرخ زد مواکب
چو در رزم رانی مواکب فزونت چو در بزم باشی خزاین حطامت
که به همراهی مواکب شاه هست چون دیده‌ام دل اندر بند
ز عین نعل براق مواکبت دل قاف هزار بار شده رخنه رخنه چون سر سیم
منادی طرب آهنگ بانگ زد که رسید مواکب ظفر آثار شهریار جهان
سپهر احترام ترا در جنیبت کواکب جلال ترا در مواکب
همان نزاریِ محمودم ار قبول کنی که در مواکبِ حسنِ ایاز می‌آیم