موافقت

معنی کلمه موافقت در لغت نامه دهخدا

موافقت. [ م ُ ف َ / ف ِ ق َ ] ( از ع ، اِمص ) موافقة. ضد مخالفت. ( ناظم الاطباء ). موافقه. سازواری. سازگاری. تناسب. ملایمت. همسازی. وفاق. توافق. مواطات. مواطاة. وطاء. سازش. هم آهنگی. مطاوعت. مقابل مخالفت. ( یادداشت مؤلف ) : چون پیش امیر رسیدندی به موافقت وی سخن گفتندی که در خشم نمی شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 576 ). بیعت کردم به سید خود... از روی اعتقاد و از ته دل به راستی نیت و اخلاص درونی و موافقت اعتقاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315 ). از آن ترسم که وحوش او را ( گاو را ) موافقت نمایند. ( کلیله و دمنه ).
و اینک پی موافقت صف صوفیان
صوف سفید برتن مشرق دریده اند.خاقانی.چه عجب گر موافقت را کوه
رقص درگیرد از نوای صبوح.خاقانی.هر لحظه بر موافقت جامه آه را
نیلی کنید در دل و آنگه برآورید.خاقانی.جبریل برموافقت آن دهان پاک
می گوید از دهان ملایک صلای خاک.خاقانی.پروانه و شمع این هنر آموخته اند
کز روی موافقت به هم سوخته اند.خاقانی.منوچهربن قابوس و... عبدالملک... در موافقت رایت او روی به جرجان نهادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 263 ).
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر می گشت.سعدی.چنان نعره بزد که دیگران به موافقت او در خروش آمدند. ( گلستان ).
- امثال :
گر زهر موافقت کند تریاق است
ور نوش مخالفت کند نیش من است.( امثال و حکم دهخدا ). || در موافقت ِ. به موافقت ِ. در موافقت با. مطابق با :
آورده هر خلیل دلی نفس پاک را
خون ریخته موافقت پور هاجرش.خاقانی.فلک موافقت من کبود درپوشید
چو دید کز تو به هرلحظه شیونیست مرا.خاقانی. || قبول. تصویب. تأیید. نظر مساعد. ( از یادداشت مؤلف ) : بر خلاف رضا و موافقت او کارها می راند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 307 ).
- موافقت کردن ؛ قبول داشتن. مورد قبول قرار دادن. تصویب نمودن. تأیید کردن : درهر چیزی که مصالح ولایت و خاندان و تن مردم به آن گردد اندر آن موافقت کنم [ مسعود ]. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133 ). فی الجمله پاس خاطر یاران را موافقت کردم و شبی چنان را به روز آوردم. ( گلستان ). تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند... خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند. ( گلستان ).

معنی کلمه موافقت در فرهنگ معین

(مُ فِ قَ ) [ ع . موافقة ] (مص ل . ) سازش کردن ، همراهی کردن ، سازگاری .

معنی کلمه موافقت در فرهنگ عمید

۱. با هم سازش کردن.
۲. همراه شدن.
۳. سازگاری.

معنی کلمه موافقت در فرهنگ فارسی

باهم سازش کردن، همراه شدن ، سازگاری
۱ - ( مصدر ) هم رای شدن با یکدیگر هم فکر گردیدن . ۲ - سازگار شدن . ۳ - ( اسم ) هم رایی . ۴ - سازگاری .

جملاتی از کاربرد کلمه موافقت

جمع آمده از سر شکوهی با او به موافقت گروهی
در سایهٔ زلف تو دمی میخسبم تو نیز موافقت کنی وقت تو خوش
هر لحظه بر موافقت جامه آه را نیلی کند در دل و آن گه برآورید
و گفت: درخت معرفت را آب فکرت دهند ودرخت فکرت را آب جهل و درخت توبه را آب ندامت و درخت محبت را آب موافقت.
ابوعلی رازی گوید سی سال صحبت کردم با فضیل و هرگز ندیدم که بخندید و ندیدم که تبسّم کرد مگر آن روز کی پسرش علی بمرد. و از وی پرسیدم که این چه حال بود گفت خدای دوست داشت که این پسر بمیرد من نیز دوست داشتم آن، بموافقت فرمان وی.