معنی کلمه موافقت در لغت نامه دهخدا
و اینک پی موافقت صف صوفیان
صوف سفید برتن مشرق دریده اند.خاقانی.چه عجب گر موافقت را کوه
رقص درگیرد از نوای صبوح.خاقانی.هر لحظه بر موافقت جامه آه را
نیلی کنید در دل و آنگه برآورید.خاقانی.جبریل برموافقت آن دهان پاک
می گوید از دهان ملایک صلای خاک.خاقانی.پروانه و شمع این هنر آموخته اند
کز روی موافقت به هم سوخته اند.خاقانی.منوچهربن قابوس و... عبدالملک... در موافقت رایت او روی به جرجان نهادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 263 ).
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر می گشت.سعدی.چنان نعره بزد که دیگران به موافقت او در خروش آمدند. ( گلستان ).
- امثال :
گر زهر موافقت کند تریاق است
ور نوش مخالفت کند نیش من است.( امثال و حکم دهخدا ). || در موافقت ِ. به موافقت ِ. در موافقت با. مطابق با :
آورده هر خلیل دلی نفس پاک را
خون ریخته موافقت پور هاجرش.خاقانی.فلک موافقت من کبود درپوشید
چو دید کز تو به هرلحظه شیونیست مرا.خاقانی. || قبول. تصویب. تأیید. نظر مساعد. ( از یادداشت مؤلف ) : بر خلاف رضا و موافقت او کارها می راند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 307 ).
- موافقت کردن ؛ قبول داشتن. مورد قبول قرار دادن. تصویب نمودن. تأیید کردن : درهر چیزی که مصالح ولایت و خاندان و تن مردم به آن گردد اندر آن موافقت کنم [ مسعود ]. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133 ). فی الجمله پاس خاطر یاران را موافقت کردم و شبی چنان را به روز آوردم. ( گلستان ). تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند... خواستم تا مرافقت کنم موافقت نکردند. ( گلستان ).