مواصلت

معنی کلمه مواصلت در لغت نامه دهخدا

مواصلت. [ م ُ ص َ / ص ِ ل َ ] ( از ع ، اِمص ) مواصلة. پیوستگی و اتصال. ( ناظم الاطباء ). وصال. پیوستگی. پیوستن. ( غیاث ) : چون التقاء... تعذری داشت طلب مواصلت به طریق مکاتبه که آن را احداللقائین نام نهاده اند متعین بود. ( از مکتوب شیخ صدرالدین قونیوی ). || ملاقات ودیدار. ( ناظم الاطباء ). || آرامیدن با زن.مجامعت. کامیابی. ( از ناظم الاطباء ). آمیزش کردن. || ازدواج و زناشویی. ( از یادداشت مؤلف ).
- مواصلت کردن ؛ پیوند کردن. وصلت کردن. ازدواج کردن با کسی. زناشویی کردن : دختران را جز با کسانی که از اهل بیت ایشان بودند مواصلت نکردندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 98 ).
مواصلة. [ م ُ ص َ ل َ ] ( ع مص )وصال. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( المصادر زوزنی ).با کسی پیوستن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به وصال شود. || کاری پیوسته کردن. ( المصادر زوزنی ). پیوسته داشتن. || دوستی بی آمیغ و بی غرض کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
مواصلة. [ م َ ص ِ ل َ ] ( اِخ ) موصلیان. مردم موصل. متوطنین شهر موصل. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مواصلت در فرهنگ معین

(مُ ص لَ ) [ ع . مواصلة ] (مص ل . ) با هم وصلت کردن ، به هم پیوستن .

معنی کلمه مواصلت در فرهنگ عمید

۱. با هم وصلت کردن.
۲. [قدیمی] به هم پیوستن.
۳. [قدیمی] رساندن.

معنی کلمه مواصلت در فرهنگ فارسی

باهم وصلت کردن، بهم پیوستن
۱ - ( مصدر ) وصلت کردن با هم با هم پیوستن . ۲ - ( اسم ) پیوستگی .

معنی کلمه مواصلت در ویکی واژه

مواصلة
با هم وصلت کردن، به هم پیوستن.

جملاتی از کاربرد کلمه مواصلت

استاد امام گوید رَحِمَهُ اللّهُ استقامت درجۀ بود که تمامی کارها بدو بود و چیزها همه بدو حاصل آید و نظام کارها است و هر که مستقیم نبود اندر حال خویش رنج وی ضایع بود و جهدش بی ثمرت بود چنانکه خدای عَزَّوَجَلَّ گفت وَلاتَکونوا کَالّتی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قَوَّةِ اَنْکاثاً هرکه اندر صفت خویش مستقیم نبود از آنجا که بود فراتر نشود و رفتن او بر طریق درست نبود [و] ابتداء این کار بر شرط استقامت است همچنانکه حق عارف در نهایت [ادب] استقامت است و نشان استقامت اهل بدایت آنست که فترت بنیفتد اندر کار ایشان و نشان استقامت آن گروه که از بدایت فراتر شدند [و بنهایت نرسیدند] آنست که فرو نمانند، و نشان استقامت اهل نهایت آن بود که حجاب را اندر مواصلت ایشان راه نبود.
و تعجیل باید نمود تا زودتر بباید و بهجت و اعتداد ما که به حیات او تازه گشته است تمام گرداند، و ما نیز از حجرهٔ مفارقت به حجلهٔ مواصلت خرامیم و مثال دهیم تا مجلس خرم بیارایند و بیارند.
این خطاب با موسی کلیم رفت هنگام مناجات. موسی گفت: خداوندا میدان مواصلت کجاست؟ خلوت گاه مناجات کجاست؟ این اجدک؟ کجات یابم؟
مواصلت نشود منقطع به خوف و خطر مخالفت نکند معتقد به سرّ و علن
محمد بن السماک گوید: در بصره شدم خلقی را دیدم روی بصحرا نهاده و جنازه در میان گرفته و بحکم تقرب دستارها بر آن همی‌انداختند، جنازه دیگر دیدم که همی بردند و بر آن سنک باران همی‌کردند پرسیدم از آن حال، گفتند: در این شهر مردی بود مؤذن چهل سال روزگار خود در طاعت و متابعت گذاشته بوقت آنکه بانک نماز کرد دل را در سر زلف خوب‌رویی گم کرد و آن خوب‌روی بعقد نکاح وی رضا نمیداد مگر بدو شرط یکی آنکه خمر باز خورد، دیگر آنکه زنّار گبر کی در بندد. آن مسکین بدبخت صدره توحید بر کشید و زنّار شماسی اختیار کرد و خمر باز خورد و در آن گم‌راهی طریق مواصلت میجست. آن خوب روی گفت: قدم اختیار ما درین مراد بریده کردند دوش جفت ما را در بهشت بما نمودند و شغل ما بی ما بمراد ما بساختند گواهی میدهم که خدا یکی است و محمد رسول او، این بگفت و جان بداد بر مسلمانی، این خبر بمؤذن رسید از غبن حسرت و حیرت آهی بکرد و جان بداد بر کافری، اکنون آن جنازه که سنگ باران بدان همی‌کنند جنازه آن مؤذن است و آن دیگر جنازه که دستارها بحکم تقرّب بر آن می‌اندازند مهد دولت آن نو مسلمان است.

... «قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ» همانست که جای دیگر گفت: «قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ» آن مدبر بد خلف: ابیّ بن خلف استخوانی کهن گشته ریزیده برداشت و گفت: یا محمّد أ تری اللَّه یحیی هذا بعد ما قد رمّ؟ پس از آن که این استخوان بریزید و نیست گشت تو می‌گویی که اللَّه آن را زنده گرداند؟ مصطفی (ص) گفت: نعم یبعثک و یدخلک النّار، این خود زبان تفسیر است و ظاهر آیت، اما اهل فهم را درین آیت و امثال آن سرّی دیگر است و ذوقی دیگر، میگویند که اشارت باحیاء دلهای اهل غفلتست بنور مکاشفت و احیاء جانهای اهل هوی و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت و بحقیقت حیاة آن حیاتست که روح را فتوح دهد بروح ایمان، و اگر همه جانهای عالمیان بتو دهند چون روح فتوح ایمان نداری مرده‌ای، و اگر هزار سال ترا در خاک نهند چون ریحان توحید در روضه روح تو رسته است سر همه زندگان تویی، نشان این حالت آنست که بنده از ورطه فترت برخیزد و در نجات و نجاح خود کوشد.