مواج
معنی کلمه مواج در فرهنگ معین
معنی کلمه مواج در فرهنگ عمید
معنی کلمه مواج در فرهنگ فارسی
( صفت ) بسیار موج زننده پر موج : [ دریای مواج ] .
جملاتی از کاربرد کلمه مواج
وگر چون دست او باشد بحار جملهٔ عالم همه دُرِّ ثمین باشد بر امواج بحار اندر
کریم فی السخا کفیه بحر خضیم زاخر الامواج طامی
چون گوهر مواج کف و گل بودند تیغت ز تحیر سر انگشت گزید
بحر مواج ازل چشمۀ سرشار ابد کاندر آن صبح و و مسا روح قدس غوطه زن است
نشود پنجه تدبیر عنانگیر قضا خار و خس کی ره امواج به ساحل بستند؟
وان خادمک خام پی اخذ مواجب هردم رسد ا ز راه و شفیع آرد قرآن
چو شد مواج بحر لایزالی که گردد کنز مخفی آشکارا
اینکه امواج نفس نامیدهٔم چون به خود پیچیده گرداب فناست
دیدی که در گرداب غم، از فتنه گردون رهی افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد دلم
عین او بحر است و ما امواج او تا نپنداری که او از ما جداست