معنی کلمه موات در لغت نامه دهخدا
موات. [ م ُ ] ( ع مص ، اِمص ) بمردن. ( المصادر زوزنی ). موت. ( ناظم الاطباء ). مرگ. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). رجوع به موت شود.
موات. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) چیز بی جان. ( منتهی الارب ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). آنچه جان ندارد. مقابل حیوان ونبات. ( یادداشت مؤلف ). آنکه بی جان باشد. ( غیاث ). آنچه نیفزاید. ( دهار ). || مرده. مردگان. بی جانان. مقابل حَیَوان. ( یادداشت مؤلف ) :
زنده حق را به چشم دل نگر
زان که چشم سر نبیند جز موات.ناصرخسرو.تا جهان موات انصاف و مردگان معدلت به آب حیات احسان و اکرام و انعام او زنده گشت. ( سندبادنامه ص 14 ).
که نگفتم که چنین کن یا چنان
چون نکردید ای موات و عاجزان.مولوی.کای فرشته صور و ای بحر حیات
که ز دمهای تو جان یابدموات.مولوی. || زمینی که در آن مرگی باشد. ( مهذب الاسماء ). || زمین بی مالک و نامنتفع. ( منتهی الارب ). زمین بی مالک و بی سود و نامنتفع. ( ناظم الاطباء ). زمین خشک و بی خداوند. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). زمینی که محصول و سودی نداشته باشد به سبب نداشتن آب یا شدت و کثرت حرکت آب در آن یا به علل دیگری که مانع از انتفاع زمین شود. ( از تعریفات جرجانی ). زمینی که ملک نبود. ( مهذب الاسماء ).
- احیای موات ؛ آباد کردن زمینهای بی نفع و بایر. عمارت خراب. آباد کردن ویران. ( یادداشت مؤلف ): تملک حاصل می شود به احیاء اراضی موات و حیازت اشیاء مباحه. ( ماده 140 قانون مدنی ایران ). هرکس از اراضی موات و مباحه قسمتی را بقصد تملک احیاء کند مالک آن قسمت می شود. ( ماده 143 قانون مدنی ).
- اراضی موات ؛ زمینهای بی صاحب و بی سود. زمینهای بایر که کسی را از آن سودی و محصولی نرسد. مقابل اراضی عامره. ( از یادداشت مؤلف ).
موات. [ م َ وات ت ] ( ع اِ ) ج ِ مأتة. ( منتهی الارب ). رجوع به مأتة شود.