موئین

معنی کلمه موئین در لغت نامه دهخدا

موئین. ( ص نسبی ) منسوب به مو. مویین. مویی. رجوع به مویین شود.

جملاتی از کاربرد کلمه موئین

موئینه به بر کردی و بی ذوق تپیدی آنگونه تپیدی که بجائی نرسیدی
خلق را باد چو از گرمی موئینه زدست بیداکر نیز زد او را تو مدان دور از کار
به پیوست باصوف موئینها همی رفت جنغی به پشمینها
زجان خود از درد آورده ایم بموئینه کی جنگ ما کرده ایم
لشکر موئینه را صوف بین هست چونان لاجوردی دایره
غرق بودش در زره بالا و دوش در میان سینه دل موئینه پوش
ز فکر پیران موئین زره اگر بافند درید نتوان با تیغ پهلوان جوان
که از جنس موئینه و آستر بود زیرشان اسبها سر بسر
کشیدند موئینها جمله تیغ زکرباس خیمه هوا گشت میغ
خصم اگر آغاز فرعونی نماید کلک موئینش بر آید چون چلیپا