معنی کلمه مهیا در لغت نامه دهخدا
ویران دگر ز بهر چه خواهد کرد
باز این بزرگ صنع مهیا را.ناصرخسرو.وانگه کزین مزاج مهیا جدا شوند
چیزند یا نه چیز عرض وار بگذرند.ناصرخسرو.ملک جوان است و شهریار جوان است
کار مهیا و امر و نهی روان است.مسعودسعد ( دیوان ص 45 ).مسعود جهانگیر جهاندار که ایزد
داده ست بدو ملک مهیا و مهنا.مسعودسعد.هرچیز که خواهی همه از دهر میسر
هر کام که جوئی همه از بخت مهیا.مسعودسعد.بدو باید پیوست... آنگاه... انابت مفید نباشد نه راه بازگشتن مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن مسموع. ( کلیله و دمنه ).
نه شاخ از بر بیخ باشد مرتب
نه بار از بر برگ باشد مهیا.خاقانی.بر دل موئین و جان مؤمنش
مهرچهردین مهیا دیده ام.خاقانی.گوسفند فلک و گاو زمین را به منی
حاضر آرند و دو قربان مهیا بینند.خاقانی.کس نیست در ده ارچه علفخانه ای بجاست
کس بر علف چه نزل مهیا برافکند.خاقانی.قومی به سمرقند مقام ساخته و ساز وعدت تمام ساخته مستعد و مهیااند. ( سلجوقنامه ظهیری ص 11 ). مهیا فرماید از برای وی در این عزا راجحه صبر جمیل را چنانکه در غزا فاتحه نصر جلیل را. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
به دل بترک وفا گفت و ترک گریه به چشم
ببین که کرد مهیا دگر چه کار بمن.درویش واله هروی.- مهیا داشتن ؛ آماده و حاضر داشتن :
وان چنگ گردون وش سرش ده ماه نو خدمتگرش
ساعات روز و شب درش مطرب مهیا داشته.خاقانی.ملک را خنده گرفت... پس بفرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و بدلخوشی برود. ( گلستان ). تا برقرار ماضی مهیا دارند. ( گلستان ).
- مهیا شدن ؛ آماده شدن. بساختن. مستعد شدن.حاضریراق شدن. کمر بستن. آستین برچیدن. آستین برزدن. ساخته بودن ، تقطیر، مهیا شدن برای کارزار. تکور. تشمر. مهیا شدن برای کار :