معنی کلمه مهنا در لغت نامه دهخدا
ای دین پیمبر به جمال تو مزین
وی ملک شهنشه به خصال تو مهنا.امیرمعزی.بل مردمیست میوه ترا و تو
نیکو درخت سبز و مهنائی.ناصرخسرو ( دیوان ص 402 ).آسیمه بسی کرد فلک بی خبران را
و آشفته بسی گشت بدو کار مهنا.ناصرخسرو.هر که از آتش بستر سازد... خواب او مهنا نباشد. ( کلیله و دمنه ). فواید و ثمرات آن او را مهنا نشود. ( کلیله و دمنه ).
عیش تو بادا به عز و ناز مهنا
بر همه شادی ترا مهیا اسباب.سوزنی.لشکرگهت بر حاشیت گوگرد سرخ از خاصیت
بر تو ز گنج عافیت عیش مهنا ریخته.خاقانی.یک جهان دل زین درخت و چشمه شاد
جمله را عیش مهنا دیده ام.خاقانی.بخت تو خواب دیده بیدار تا ز آن
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند.خاقانی.این دو کبک با یکدیگر عیشی مهنا و وصالی مهیا داشتند. ( سندبادنامه ص 121 ).
ملک خراسان و وراثت سلطنت آل سامان مهیا و مهنا شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 210 ).
بوستان خانه عیش است و چمن کوی نشاط
تا مهیا نبود عیش مهنا نرویم.سعدی.- مهنا شدن ؛ گوارا شدن :
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهنا نشود یار کجاست.حافظ.- مهنا گرداندن ؛ گوارا کردن : اسباب سکون و استنامت... وخفض عیش و آسایش ایشان را مهیا و مهنا گردانید. ( التوسل الی الترسل ص 16 ).
|| آنچه بی رنج به دست رسد و دوراز رنج و زحمت :
مسعود جهانگیر جهاندار که ایزد
داده ست بدو ملک مهیا و مهنا .مسعودسعد.دیباچه سراچه کل خواجه رسل
کز خدمتش مراد مهنا برآورم.خاقانی. || ( اِ ) بزماورد. ( مهذب الاسماء ). زماورد. نرگس خوان. نرگسه خوان. میسر. لقمه خلیفه. لقمه قاضی. نرجس المائده. نواله. ( دستورالاخوان ).
- ابوالمهنا ؛ شراب. ( دستورالاخوان ).
مهنا. [ م ُ هََ ن ْ نا ] ( اِخ ) ابن جیفر یحمدی. از امامان عمان. بعد از درگذشت عبدالملک بن حمید به سال 226 هَ. ق. با وی بیعت شد و در سال 237 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ج 8 ص 261 ).