مهمی
جملاتی از کاربرد کلمه مهمی
دادخواهانه دویدم که عنانش گیرم در عتاب آمد و مهمیز بر ابرش زد و رفت
یک نصیحت بشنو از من کاندران نبود غرض چون کنی رای مهمی تجربت از پیش کن
هر مهمی که باشد از بدو نیک در جهان با دو شخص باید گفت
مهمیز رمی نیست چوتکلیف تعلق نامت نجهد تا به نگینش ننشانی
یلان را تا فرس گردد ازان تیز دمیده چون خروس از ساق، مهمیز
چو برق از گرم رفتن آتش انگیز ندیده آتش او خار مهمیز
ای خفته بمال چشم و برخیز کایّام زند به باره، مهمیز
در پیش غمت توسن عمرم بود اکنون ماننده خنگی که کشد زحمت مهمیز
مهمی که در پیش دارم برآر و گر نه بخواهم ز پروردگار
به عزم سیر ثریا اگر ز عرصهٔ خاک زند به پهلوی یکران تیزتک مهمیز