معنی کلمه مهمل در لغت نامه دهخدا
- حرف مهمل ؛ حرف که نقطه ندارد، چون «هَ» و «ح » و «د» و «ر» و «ص » و «س » و «ط». مقابل منقوط، که نقطه دارد. بی نقطه. غیرمنقوطه. غیر معجم. اطلاق شود بر حرف بدون نقطه مانند حا و سین و ضد آن معجم است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
|| دراصطلاح رجال و درایه کسی از رواة و یا حدیثی است که ترجمه حال از رواة آن در کتب رجالیه اصلاً مذکور نشده باشد، ذاتاً و وصفاً مدحاً او قدحاً. ( یادداشت لغت نامه ). || نزد محدثان راویی را گویند که با راوی دیگر از حیث اسم یا کنیه و یا لقب متفق باشد و برای یکی از آن دو علامت فارقه و ممیزه ذکر نشده باشد و این عدم ذکر علامت فارقه را اهمال نامند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || به خود فروگذاشته. فروگذاشته. متروک و بیکار. ( غیاث ). سرخود. ( یادداشت مؤلف ) به خود گذاشته. سدی. ضایع. بی تیمار گذاشته. به استعمال ناداشته. عاطل. خالی. سائع. ( منتهی الارب ) : شریعت اقتضا نکند مهمل فروگذاشتن. ( تاریخ بیهقی ص 213 ). آن ولایت از دو جانب به ولایت ما پیوسته است و مهمل بود و رعایا از مفسدان به فریاد آمدند. ( تاریخ بیهقی ص 438 ). آن دیار... را مهمل فرو خواهند گذاشت. ( تاریخ بیهقی ). سلطان مهمات آن طرف مهمل فروگذاشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 263 ).
- مهمل آمدن ؛ متروک و ضایع و عاطل شدن : اصول شرعی و قوانین دینی مختل و مهمل آمدی. ( کلیله و دمنه ).
- مهمل گذاردن ؛ فرو گذاردن. ترک کردن : هر که از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای روزگار او بدارد. ( کلیله و دمنه ). جانب را هم مهمل نگذارد. ( کلیله و دمنه ). بدان ماند که آتش اندک را مهمل گذارد. ( گلستان ).
- مهمل گذاشتن ؛ فروگذاشتن. ترک کردن. اجرا نکردن : سلطان اجابت ننمود و گفت ناموس شکستن به از فرمان یزدان مهمل گذاشتن. ( سلجوقنامه ظهیری ص 29 ).
- مهمل گرفتن ؛ غیر مؤثر و متروک پنداشتن : دل ضعیفان مهمل نگیرد که موران به اتفاق شیر را عاجز کنند. ( سعدی ، مجالس ص 23 ).
هلاک ما چنان مهمل گرفتند
که قتل مور در پای سواران.