معنی کلمه مهمانی در لغت نامه دهخدا
سپه را سوی زابلستان کشید
به مهمانی پوردستان کشید.فردوسی.خود از بلخ زی زابلستان کشید
به مهمانی پور دستان کشید.فردوسی.چنین گفت کامروز برساز کار
به مهمانی دختر شهریار.فردوسی.شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانیست چهل روزه خاصه. ( تاریخ بیهقی ص 346 ). غره ماه رجب مهمانی بود. ( تاریخ بیهقی ص 366 ). تکلفی سخت عظیم ساختند اندر مهمانیها. ( تاریخ بیهقی ص 402 ). از خلیفه اندر خواست که او را گرامی کند و به خانه وی رودبه مهمانی. ( از تاریخ برامکه ).
برگ مهمانی توساخته ام
گرچه بس ساخته مختصر است.خاقانی.توانگران را وقف است و نذر و مهمانی.
سعدی ( گلستان ).
- به مهمانی خواندن ؛ دعوت به مهمانی کردن : خدیجه گفت پیش عم رو و او را به مهمانی خوان. ( قصص الانبیاء ص 215 ).
- مهمانی دادن ؛ مهمانی کردن. ضیافت ساختن. ترتیب میهمانی و سور دادن.
- مهمانی ساختن ؛ ضیافت کردن. ترتیب مهمانی دادن : سمک عیار می گوید که پیغام به مقوقر فرست که مهمانی بساز و مردمان قلعه خاص و عام مهمان کن. ( سمک عیار ج 1 ص 200 ).... وحوش و طیور را در کاس های سر خود مهمانی ساختند. ( سندبادنامه ص 16 ).
- مهمانی کردن ؛ مهمان کردن. ضیافت ساختن.
مهمانی. [ م ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 130هزارگزی جنوب میناب و هشت هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب با 360 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 ).