معنی کلمه مهماز در لغت نامه دهخدا
صبح ادهم گردون را مهماز به پهلو زد
پیداست ز خون اینک آثاربه صبح اندر.خاقانی.مهماز ز پای عزم بگشای.
تا ابلق آسمان بجنبد.خاقانی.زخم مهماز و بلای تنگ و آسیب لگام
فحل بد دست توانا برنتابد بیش از این.خاقانی.اسبی زیرک که یک بار مهمیز خورد... نیش آن مهماز را فراموش نمی کند، اما اسب کودن را هر لحظه مهماز می باید. ( فیه مافیه ص 216 ).