معنی کلمه مهم در لغت نامه دهخدا
در مهمی که افتد اندر ملک
زود صد بندگی کنی اظهار.مسعودسعد.به چه طریق قدم در این مهم خواهی نهاد. ( کلیله و دمنه ). ترا به مهمی بزرگ اختیار کردیم. ( کلیله و دمنه ). منتظر می باشم که اگر مهمی باشد من آن را... کفایت کنم. ( کلیله و دمنه ). مسعود... جزماً فرمان داد که این مهم ترا باید کفایت کرد. ( سلجوقنامه ظهیری ص 15 ).
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طم و رم.مولوی.یکی از پادشاهان گفتش مینماید که مال بیکران داری و ما را مهمی هست اگر به برخی از آن دست گیری کنی. ( گلستان ).
بگفتا نیارم شد اینجا مقیم
که درپیش دارم مهمی عظیم.سعدی ( بوستان ).وزرای انوشیروان در مهمی از مصالح ملک اندیشه همی کردند. ( گلستان ). در عرصه مملکت خویش جره باز شکارگاه آن خدمت وکره تاز ( ظ: یکه تاز ) مضمار آن مهم ملم را هیچ خواجه را کافی تر از این بزرگوار نشناخت. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 5 ). || کنایه از ضرور است. ( غیاث اللغات ). کار لازم و ضروری. || کار که بدان گمارده شوند. شغل : پس از وفات سلطان محمود رضی اﷲعنه مهم صاحبدیوانی غزنه بدو [ ابوسعید سهل ]داده آمد باضیاع خاص. ( تاریخ بیهقی ص 124 ). حاکم مطوعی را هم بدین مهم نامزد کردند با رسول نوخاستگان برفت. ( تاریخ بیهقی ص 598 ). فلان خیلتاش را... بگوی تا ساخته آید که برای مهمی وی را به جائی فرستاده آید. ( تاریخ بیهقی ). ملک بن برمک را... از بلخ بفرمود آوردن از جهت شغلی بزرگ و مهمی نازک و عملی خطیر. ( تاریخ برامکه ). از ایشان یکی رابه راه کرده بود بدین مهم ( یعنی پیغام بردن ). ( از اسکندرنامه سعید نفیسی ). تا او بدین مهم نامزد شود. ( کلیله و دمنه ). گفتند هفت روزه به مهمی رفته است. ( جهانگشای جوینی ). || امر. عمل. کار که گزارده شود :