مهم

معنی کلمه مهم در لغت نامه دهخدا

مهم. [ م ُ هَِم م ] ( ع ص ) نعت فاعلی از اهمام. بی آرام کننده و اندوهگین گرداننده. ( از منتهی الارب ). غم انگیز. در غم و اندوه اندازنده. نگران کننده و محزون سازنده. ( از اقرب الموارد ) || در میان اندازنده. ( غیاث ). || ( اِ ) کار سخت. ( منتهی الارب ). کار بزرگ و قابل توجه. کاری که بدان اهمیت دهند. امر عظیم و کار دشوار زیرا که کار دشوار طبیعت را در اندوه و فکر می اندازد. ( غیاث ). امر خطیر. کار با اهمیت. امر قابل توجه. کاری بزرگ که در آن اهتمام باید کرد. ج ، مَهام : اگر به درگاه عالی پس از این هزار مهم افتدو طمع آن باشد که من به تن خویش بیایم نباید خواند که البته نیایم. ( تاریخ بیهقی ص 68 ). ما مهمی بزرگ درپیش داریم. ( تاریخ بیهقی ص 128 ). مقرر گشتی که به مهمی مرا خوانده می آید. ( تاریخ بیهقی ص 130 ). گفت مهمی بزرگ پیش گرفته ای. ( قصص الانبیاء ص 172 ). چون مرد آنجا رفت کسری گفت به چه مهم آمده ای ؟ ( قصص الانبیا ص 226 ).
در مهمی که افتد اندر ملک
زود صد بندگی کنی اظهار.مسعودسعد.به چه طریق قدم در این مهم خواهی نهاد. ( کلیله و دمنه ). ترا به مهمی بزرگ اختیار کردیم. ( کلیله و دمنه ). منتظر می باشم که اگر مهمی باشد من آن را... کفایت کنم. ( کلیله و دمنه ). مسعود... جزماً فرمان داد که این مهم ترا باید کفایت کرد. ( سلجوقنامه ظهیری ص 15 ).
عقل تو قسمت شده بر صد مهم
بر هزاران آرزو و طم و رم.مولوی.یکی از پادشاهان گفتش مینماید که مال بیکران داری و ما را مهمی هست اگر به برخی از آن دست گیری کنی. ( گلستان ).
بگفتا نیارم شد اینجا مقیم
که درپیش دارم مهمی عظیم.سعدی ( بوستان ).وزرای انوشیروان در مهمی از مصالح ملک اندیشه همی کردند. ( گلستان ). در عرصه مملکت خویش جره باز شکارگاه آن خدمت وکره تاز ( ظ: یکه تاز ) مضمار آن مهم ملم را هیچ خواجه را کافی تر از این بزرگوار نشناخت. ( المضاف الی بدایعالازمان ص 5 ). || کنایه از ضرور است. ( غیاث اللغات ). کار لازم و ضروری. || کار که بدان گمارده شوند. شغل : پس از وفات سلطان محمود رضی اﷲعنه مهم صاحبدیوانی غزنه بدو [ ابوسعید سهل ]داده آمد باضیاع خاص. ( تاریخ بیهقی ص 124 ). حاکم مطوعی را هم بدین مهم نامزد کردند با رسول نوخاستگان برفت. ( تاریخ بیهقی ص 598 ). فلان خیلتاش را... بگوی تا ساخته آید که برای مهمی وی را به جائی فرستاده آید. ( تاریخ بیهقی ). ملک بن برمک را... از بلخ بفرمود آوردن از جهت شغلی بزرگ و مهمی نازک و عملی خطیر. ( تاریخ برامکه ). از ایشان یکی رابه راه کرده بود بدین مهم ( یعنی پیغام بردن ). ( از اسکندرنامه سعید نفیسی ). تا او بدین مهم نامزد شود. ( کلیله و دمنه ). گفتند هفت روزه به مهمی رفته است. ( جهانگشای جوینی ). || امر. عمل. کار که گزارده شود :

معنی کلمه مهم در فرهنگ معین

(مُ هِ مّ ) [ ع . ] (اِ. ) کار بزرگ و خطیر. ج . مهام .

معنی کلمه مهم در فرهنگ عمید

۱. بااهمیت.
۲. (اسم ) کار قابل توجه.
۳. (اسم ) [قدیمی] شغل، کار.

معنی کلمه مهم در فرهنگ فارسی

کاردشوار، امرعظیم، چیزی که به آن توجه کنندواهمیت بدهند، مهام جمع
(صفت ) کار بزرگ و قابل توجه امری که بداناهمیت دهند : [ مسعود.. جز ما فرمان داد که این مهم ترا باید کفایت کرد. جمع : مهام .

معنی کلمه مهم در ویکی واژه

دارای اهمیت یا ارزش زیاد. کار قابل توجه و با اهمیت.

جملاتی از کاربرد کلمه مهم

دلم را یک شبی بر خوان وصلش ز لعل دوست مهمان می توان کرد
اگر نه گوهر در گنج تو چو مهمان است چرا نگیرد در گنج گوهر تو مکان
جز به سعی تو برنخواهد گشت بنده را این مهم که در پیشست
بگفتا ز عهد نیاکان ما کسی کر بگوید که مهمان ما
در میان گفتمش ای از تو واز گردش تو گشته اسباب نشاط دل خلقی مهمل
بر تیغ کند باید کشتن چو من کسی را زحمت بود که داری مهمان به تیغ تیزم
ساقی سرمست جام می به دست آمده یعنی که مهمانت منم
بستد آتش را سوی خانه شتافت خرقه دید آنجا و مهمان را نیافت
این دو مهمان گرامی‌ که رسیدند بهم آمدستند بر ما ز رهی دور و دراز
گوهر بود بنزد همه خلق پایدار مهمان بود بنزد همه خلق برگذر