جملاتی از کاربرد کلمه مهلکی
فروغی را به جز مردن علاجی نیست دور از او که داغ اندرون سوزی و درد مهلکی دارد
ای مفلس آنچه در سر توست از خیال گنج پایت ضرورت است که در مهلکی شود
تیر تو معجون مهلکیستکه نوکش با گل تشویش و آب مرگ عجین است.
ز آب شور و مهلکی بیرون شدیم بر رحیق و چشمهٔ کوثر زدیم
با مرض مهلکی اینسان مخوف چاره خود چون کنی ای بیوقوف
چه افعی کرم شومی مهلکی مقصود را مانع نبرده ره به مقصد تا بکشته شاه کرمانش
علاج ناز طبیبان نمی توان کردن وگرنه هر مرض مهلکی دوا دارد
یا عدوی قاهری در قصد ماست یا بلایی مهلکی از غیب خاست