معنی کلمه مهلهل در لغت نامه دهخدا
مهلهل. [ م ُ هََ هََ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از هلهلة، جامه تنک بافته. سست بافته و فروهشته. جامه رقیق و تنک بافته شده. ( آنندراج ). پارچه نازک از پشم و غیره : شهاب از اوج او شرف می یافت و سحاب درحضیض او جامه مهلهل می بافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 55 و 56 ). اگر چه کسوت مهلهل عجمیه ام خلق است حله مقوف عربیتم نیک نو است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 17 ).
- مهلهل ثیاب ؛ تنک جامه. با جامه تنک. و مهلهل در پارچه آن است که چشمه های بافت آن باز باشد چنانکه در وصف زره نیز گویند درع مهلهلة، که حلقه های آن گشاده بود. و در بیت زیر گویا مقصود جای رستن نبات است از زمین چنان که سطح زمین را کاملاً نپوشانده باشد :
کحلی چرخ از سحاب ، گشت مسلسل به شکل
عودی خاک از نبات ، گشت مهلهل ثیاب.خاقانی.- مهلهل کار ؛ دارای بافت و کار مهلهلی. رجوع به مهلهل ثیاب شود :
صدره ها دیدمت ملمعنقش
جبه ها دیدمت مهلهل کار.مسعودسعد.
مهلهل. [ م ُ هََ هَِ ] ( اِخ ) لقب عدی بن ربیعة است از شاعران دوره جاهلیت و از قبیله ربیعه و او خال امروءالقیس بن حجر است و گویند اول کس که قصیده کرد او بود. ( یادداشت مؤلف ). دیوان او را ابوسعید سکری و اصمعی و ابن السکیت گرد کرده اند. ( ابن الندیم ). رجوع به عدی در ردیف خود شود.