معنی کلمه مهلل در لغت نامه دهخدا
گفت فرمان حکمت فرمان بخوان
تا مهلل گردم آن را من به جان.مولوی.رجوع به تهلیل شود.
مهلل. [ م ُ هََ ل ْ ل َ ] ( ع ص ) متقوس. ( اقرب الموارد ). مطلق خمیده و منحنی و قوسی و هلالی شکل. چنبری. مانند هلال منحنی. حاجب مهلل ؛ ابرویی ماننده ماه نو. ( مهذب الاسماء ). || شتر لاغر خمیده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). مهللة. || منقوش به صورتهای هلال. دارای نقش هلال :
شمس گردون بگسترد به طلوع
بر زمین از زر طلی مفرش
تا مهلل کنی بساط ورا
به خم نعل ادهم و ابرش.سوزنی.