معنی کلمه مهلت در لغت نامه دهخدا
از در مهلت نیند اینها ولیک
تو خدایا هم کریمی هم حلیم.ناصرخسرو.بشتاب سوی طاعت و زی دانش
غره مشو به مهلت دنیائی.ناصرخسرو.دشمن به مهلت قوت گیرد. ( کلیله و دمنه ). چون مهلت برسید و وقت فراز آمد هر آینه دیدنی باشد. ( کلیله و دمنه ).
مهلتشان یک نفسی بیش نه
هیچکسی عاقبت اندیش نه.نظامی.مدتی این مثنوی تأخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد.مولوی.ادانة: به مهلت چیزی خریدن و بها را وامدار شدن. ( از منتهی الارب ).
- مهلت خواستن ؛ استمهال. ( تاج المصادر بیهقی ). زمان طلبیدن. زمان خواستن. استنظار. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). درنگی خواستن. مدت خواستن : عبدالملک از کشنده خود یک زمان امان و مهلت خواست. ( سلجوقنامه ظهیری ص 23 ). آن قدر زمان مهلت خواست سبب آنکه بعضی از این قرار از وجوه معاملات جرجان تحصیل می بایست کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). استکلاء، مهلت و تأخیر خواستن. تکلؤ، مهلت و زمان خواستن. ( منتهی الارب ).
- مهلت دادن ؛ زمان دادن. مدت دادن. تطویل. ( منتهی الارب ). فرصت دادن. تمهیل. استدراج. املا. انظار. تأجیل. ( ترجمان القرآن ). تمدید مدت کردن. امهال. امداد. درنگ دادن. درنگی کردن. اساغة. ( منتهی الارب ) :
بدین مهلت که دادستت مشو از مکر او ایمن
بترس از آتش تیزش مکن در طاعتش کندی.ناصرخسرو.امروز تا آخر روز مرا مهلت دهید تا توبه تمام بکنم و عبادت به جا آورم و بیش از این مهلت نخواهم. ( فارسنامه ابن بلخی ص 101 ).
گفت ای یاران مرا مهلت دهید
تا به مکرم از بلا ایمن شوید.مولوی.میسر نبودش کزو عالمی
ستانند و مهلت دهندش دمی.سعدی ( بوستان ).یارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندانکه باز بیند دیدار آشنا را.سعدی ( بدایع ).به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
ترا که گفت که این زال ترک دستان گفت.حافظ.- مهلت داشتن ؛ زمان داشتن. مدت داشتن. فرصت داشتن. وقت و زمان معین داشتن :