معنی کلمه مهری در لغت نامه دهخدا
مهری. [ م ِ ] ( اِ ) نوعی از چنگ باشد و آن سازی است که مطربان نوازند، و بعضی گویند یکی از نامهای ساز چنگ است. ( برهان ). چنگ باشد که مطربان نوازند. ( جهانگیری ). از آلات موسیقی کثیرالاوتار است. ( یادداشت مؤلف ) :
مهری یکی پیر نزار آوا برآورده بزار
چون تندر اندر مرغزار جانی به هرجا ریخته.خاقانی.
مهری. [ م ُ ] ( ص نسبی ) منسوب به مهر. مهر کرده شده و تمغا زده شده. ( ناظم الاطباء ). || صره زر و سیم مهربرنهاده. ( آنندراج ) :
از پس آنکه ز انعام جلال الوزرا
به تو هر ساله رسد مهری پانصدگانی.فتوحی در مذمت انوری ( از آنندراج ).امیرعلاءالدین فرامرز مراصد دینار عطا کرد در حال مهری بیاوردند صد دینار نیشابوری در وی. ( نظامی عروضی ، از آنندراج ).
مهری. [ م ُ هََ رْ ری ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تهریة. به رنگ زرد درآورنده جامه را. رجوع به تهریة شود. || مخفف مهری ٔ، هریسه کننده گوشت را. رجوع به مهری و تهرئة شود.
مهری. [ م ُ هََ رْ را ] ( ع ص ) جامه رنگ شده به رنگ زرد. || جامه رنگ شده به «صبیب » که آن آب برگ کنجد و سمسم باشد. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تهریة شود.
مهری. [ ] ( اِخ ) یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 70 ).
مهری ٔ. [ م ُ هََ رْ رِءْ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از تهرئة. هریسه کننده گوشت را. رجوع به مهری و مهراء و تهرئة شود.