معنی کلمه مهره در لغت نامه دهخدا
مهرة. [ م ِ هََ رَ ] ( ع اِ ) روش نیکو، گویند لم نعط هذاالامر المهرة؛ ای لم نأته من وجهه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ مُهر. ( اقرب الموارد ). رجوع به مهر شود. || ج ِ مُهرَة. ( منتهی الارب ). رجوع به مهرة شود.
مهرة. [ م ُ رَ ] ( ع اِ ) مهر ماده یعنی کره اسب ماده. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مهر شود : بچه اسب چون از مادر بزاید و بر زمین آید نر را مهر و ماده را مهره گویند. ( تاریخ قم ص 178 ).
مهرة. [ م ُ رَ ] ( ع اِ ) استخوانی است در میانه سینه ، یا استخوانی است در برسوی سینه. ( منتهی الارب ). استخوانی است در قسمت «زور». ( از اقرب الموارد ). مهر. ( منتهی الارب ). || بند استخوان استوار سینه بهم پیوسته یا کرکرانک استخوان پهلو. ( منتهی الارب ). غضروفهای دنده ها، و بندهای استخوان سینه که بطور استوار بهم پیوسته است. ( ناظم الاطباء ). ج ، مُهَر. رجوع به مهره شود.
مهرة. [ م ُ رَ ] ( ع اِ ) مهره که بدان زنان مردان را به دوستی مبتلی سازند، و آن فارسی است. ج ، مُهَر، مهرات [ م ُ هََ / م ِ هََ ]. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مهره شود.
مهرة. [ م َ رَ ] ( اِخ )از اجداد جاهلی یمانی است به نام مهرةبن حیدان بن عمروبن حافی و شتران مهری و مهریة بدانها نسبت دارند. ( از الاعلام زرکلی ج 8 ). و رجوع به مهری و مهریة شود.
مهره. [م ُ رَ / رِ ] ( اِ ) هرچیز گرد. مطلق گلوله و گرد. هرچیز مدور. هرچیز کروی شکل. ساچمه. گلوله :
بفرمود تا گرد بگداختند
ز آهن یکی مهره ای ساختند.فردوسی ( شاهنامه ج 6 ص 1608 ).بهر میل بر مهره ای از بلور
بر او گوهری چون درخشنده هور.اسدی ( گرشاسب نامه ص 138 ).دل اگر این مهره آب و گل است
خر هم از اقبال تو صاحبدل است.مولوی.- به یک مهره موم نیرزیدن ؛ کمترین ارج و بهائی نداشتن :
نیرزید ایران بیک مهره موم
وزان پس همی داشت آهنگ روم.فردوسی.- پرمهره ؛ گلوله ای از پر و جز آن که مرغان شکاری از معده برمیاورند. رجوع به پر مهره در ردیف خود شود.
- سی مهره ؛ سی عدد آلت بازی نرد.
- || کنایه از سی روز ماه :