مهجه

معنی کلمه مهجه در لغت نامه دهخدا

( مهجة ) مهجة. [ م ُ ج َ ] ( ع اِ ) جان و روح. ( غیاث اللغات ). روح. ( از اقرب الموارد ). جان. ( السامی ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). || خون یا خون دل. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). خون میان دل. ( غیاث اللغات ). خون که در درون دل است. سویداء. حبةالقلب.ثمرةالقلب. ( از یادداشتهای مؤلف ). || خلاصه هرچیز. ( غیاث اللغات ). خالص از هرچیزی. ازهری گفته است : بذلت له مهجتی ؛ أی بذلت له نفسی و خالص ما اقدر علیه. ج ، مُهَج ، مُهَجات. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مهجه در فرهنگ معین

(مُ جَ یا جِ ) [ ع . مهجة ] (اِ. ) روح ، روان .

معنی کلمه مهجه در فرهنگ عمید

۱. خون، خون دل.
۲. روح، روان.

معنی کلمه مهجه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - روح روان . ۲ - خون دل جمع : مهج

معنی کلمه مهجه در ویکی واژه

مهجة
روح، روان.

جملاتی از کاربرد کلمه مهجه

فکند شعشعه عکس مهجه علمت درون جان مشعشع هزار شعله نار
روحانیان بماتم او جمله نوحه گر یا مهجه الحقیقه ارواحنا فداک
مهجهٔ نور فشانش چو کند جلوه گری رنگ خورشید کند رشک فروغش کاهی
ز قبهٔ سپرت لامع آسمان شکوه ز مهجه علمت طالع آفتاب ظفر
لباس عمر عدو را ز مهجهٔ علمش نتیجه‌ایست که از نور مه کتان دارد
از ثریا به ثری برده فرو بخت نگون مهجه رایت اقبال مرا از ادبار