مهتری

معنی کلمه مهتری در لغت نامه دهخدا

مهتری. [ م ِ ت َ ] ( حامص مرکب ) بزرگتری. فزونی به سال از دیگری. کلانسالی نسبت به دیگری. || سروری. ( آنندراج ). بزرگی و ریاست و حکومت و فرمانروایی و سالاری. ( ناظم الاطباء ). ریاست. ( دهار ). سری. شاهی. زعامت. سود. سودَد. ( یادداشت مؤلف ) :
مهتری گر به کام شیر در است
شو خطر کن ز کام شیر بجوی.حنظله بادغیسی.چو شد هفت ساله به منذر چه گفت
که آن رای با مهتری بود جفت.فردوسی.چنین گوی کاین تاج و انگشتری
به من داد شاه از در مهتری.فردوسی.اگر مهتری جوید وتاج و تخت
بپیچد به فرجام از او روی بخت.فردوسی.هر علم را تمام کتابی است در دلش
آری به جاهلی نتوان کرد مهتری.فرخی.از کهتری به مهتری آنکس رسد که او
توفیق یابد و کند این خدمت اختیار.فرخی.فلقراط نام ازدر مهتری
هم از تخم آقوس بن مشتری.عنصری.اکنون مهتری و بزرگی می باید کرد و در باب ما عنایت ارزانی داشت و شفاعت کرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 597 ). چون بر این مشافهه واقف گردد به حکم خرد تمام... و مهتری دانیم که ما را معذور دارد [ قدرخان ]. ( تاریخ بیهقی ص 217 ).
پیمبر بدان داد مر علم حق را
که شایسته دیدش مر این مهتری را.ناصرخسرو.نبینی که بر آسمان وزمین
مر او را خداوندی و مهتری است.ناصرخسرو.مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران
گلها بسی بود نه همه همچو کامکار
در باغ مهتری چو گل کامکار باش
تا نیکخواه بوی برد بدسگال خار.سوزنی.مرد به دوزخ رود بر طمع مهتری.عمادی شهریاری.کشتن حاسدتو را درد حسد نه بس بود
کو به خلاف جستنت دارد امید مهتری.خاقانی.گر کهان مه شدند خاقانی
جز در ایشان به مهتری منگر.خاقانی.من بر امید مهتری ای بانو عمر خویش
اینجاچه گم کنم که غلامی به من گم است.خاقانی.چنان است در مهتری شرط زیست
که هر کهتری را بدانی که کیست.سعدی ( بوستان ).مهتری در قبول فرمان است
ترک فرمان دلیل حرمان است.سعدی ( گلستان ).که عالم در دو عالم سروری یافت

معنی کلمه مهتری در فرهنگ عمید

۱. شغل و عمل مهتر.
۲. [قدیمی] مهتر بودن.

معنی کلمه مهتری در فرهنگ فارسی

مهتر بودن : [ مهتری در قبول فرمانست ترک فرمان دلیل حرمانست ] ( گلستان . قر .۴۸ )

معنی کلمه مهتری در ویکی واژه

عمل و شغل مهتر. بزرگی که فرجام او تیره‌ گیست/ بر آن مهتری بر بباید گریست «فردوسی»
(قدیمی): مهتر بودن، بزرگی، سروری.

جملاتی از کاربرد کلمه مهتری

همه مهتری باد فرمان ما نکو کاری و رای و پیمان ما
اگر سوی روم آورد لشکری جز از من بود روم را مهتری
با بقای پدر پسر ناید شادی مهتری به سر ناید
نوشته سوی مهتری باهله که گرلشکر آید مکنشان یله
پذیره شدش گیو با لشکری و زآن شهر هر کس که بد مهتری
آدم در آب و گل بدو میبود او نبی خلقی نگشته ظاهر و او داشت مهتری
من بر امید مهتری ای بانو عمر خویش اینجا چه گم کنم که غلامی به من گم است
فرستاد نامه به هر کشوری به هر نامداری و هر مهتری
بیابی به نزدیک من مهتری شوی بی‌نیاز از بد کهتری
به دریا دهم مر تو را مهتری هَمَت گنج باشد هَمَت برتری