منکوس

معنی کلمه منکوس در لغت نامه دهخدا

منکوس. [ م َ ] ( ع ص ) نگونسار و سرنگون. ( غیاث )( آنندراج ). نگونسارکرده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نگوسار. نگونسار. وارون. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). نگونسار و سرنگون. ( ناظم الاطباء ) : البته طبیعت معکوس و بنیت منکوس او به مواعظ تغییر و زواجر تعریک استقامتی نمی پذیرفت. ( سندبادنامه ص 114 ).
چو شد رایات شاه زنگ منکوس
برآمددیده بان قلعه روس.نظامی.من شما را وقت ذرات الست
دیده ام پابسته و منکوس و پست.مولوی.گرزها و تیغها محسوس شد
پیش بیمار و سرش منکوس شد.مولوی.|| از آخر به اول آمده : هو یقراء القرآن منکوساً؛ یعنی از آخر قرآن شروع کرده و به فاتحه ختم می کند و یا از آخر سوره می خواند و به اول آن ختم می نماید و کلاهما مکروه مگر در تعلیم کودکان. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بچه سرنگون آمده ؛ یعنی پایش قبل از سر برآید به زادن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد )؛ الولادالمنکوس ؛ آنکه بچه سرنگون بیرون آید در زاییده شدن ؛ یعنی پایهایش پیش از سر برآید. ( ناظم الاطباء ). || نام شکلی از اشکال رمل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شکلی از اشکال رمل.( ناظم الاطباء ). || بیماری نکس کرده و برگشته. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه منکوس در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] ۱ - (اِمف . ) نگونسار شده ، سرنگون . ۲ - (اِ. ) شکلی است از اشکال رمل .

معنی کلمه منکوس در فرهنگ عمید

نگونسار، سرنگون، واژگونه، سرازیرشده.

معنی کلمه منکوس در فرهنگ فارسی

نگونسار، سرنگون، واژگونه وسرازیرشده
۱ - ( اسم ) نگونسار شده سرنگون . ۲ - ( اسم ) شکلی است از اشکال رمل .

معنی کلمه منکوس در ویکی واژه

نگونسار شده، سرنگون.
شکلی است از اشکال رمل.

جملاتی از کاربرد کلمه منکوس

کارهای تو جمله معکوس است زان سرت زیر قهر منکوس است
همه در چاه هست خود محبوس همه گشته ز جرمها منکوس
مر شما را وقت ذرات الست دیده‌ام پا بسته و منکوس و پست
دلی که بود خود آئینۀ تجلی، شد ز زنگ معصیت و سیر قهقری منکوس
گرزها و تیغ‌ها محسوس شد پیش بیمار و سرش منکوس شد
بزرگا هر چه آن مقلوب گردد شود منکوس و زاید استزارت
اندر آخر نمایدش معکوس ماند اندر ندامت او منکوس
حکم سر را کند کژ و معکوس تا از آن باز او شود منکوس
بشری که بد سگالان دارند قلب منکوس من کوس مینوازم در بام و جد و حالش
و برای این گفت رسول (ص) که یارب قوت آل محمد به قدر کفایت کن که دانست که هرچه بیش از کفایت است از وی به وی کفر آید. پس هرکه این بدانست هرگز مال دوست ندارد. هرکه چیزی برای غرض دیگر طلب کند آن غرض را دوست داشته باشد نه آن چیز را. پس هرکه مال را دوست دارد اندر نفس خویش منکوس و معکوس باشد نه آن چیز را. پس هرکه مال را دوست دارد اندر نفس خویش منکوس و معکوس است و حقیقت وی نشناخته است. و برای این گفت رسول (ص)، «تعس عبدالدینار و تعس عبدالدرهم، نگونسار است بنده دینار و نگونسار است بنده درهم» که هرکه اندر بند چیزی بود بنده آن بود. و برای این گفت ابراهیم خلیل (ع)، «و اجنبنی و بنی الا تعبد الاصنام» یعنی مرا و فرزندان مرا از بت پرستیدن بدین بت زر و سیم را خواست که بت همه خلق این است که روی به وی دارند چه منصب انبیاء (ع) بزرگتر از آن است که از بت پرستیدن ترسند.