منکوح

معنی کلمه منکوح در لغت نامه دهخدا

منکوح. [ م َ ] ( ع ص ) مرد عروسی کرده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه منکوح در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) نکاح کرده ، عقد زناشویی بسته .

معنی کلمه منکوح در فرهنگ فارسی

( اسم ) عقد زناشویی بسته نکاح کرده .

معنی کلمه منکوح در ویکی واژه

نکاح کرده، عقد زناشویی بسته.

جملاتی از کاربرد کلمه منکوح

۷۱. خداوندان شوکت را چون به زندان فرستد عزّت و حرمت دارد و ملبوس و مأکول و مشروب و منکوح و ندیم و اسباب عیش مهیا دارد که معنی یومان همین است که بینوایی نبرد. الدّهر یومان یوم لی و یوم لک.
اما زنان منکوحه اگر یکی باشد تا چهار، فرض ایشان ربع است یا ثمن میان ایشان بسویّت: اگر با ایشان فرزند شوهر نبود و نه فرزند پسرش، فرض ایشان ربع است یعنی چهار یک. چنان که اللَّه گفت: وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَکْتُمْ إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ وَلَدٌ و اگر با زن فرزند شوهر باشد، از وی، یا از زنی دیگر، یا فرزند پسرش، فرض وی ثمن باشد یعنی هشت یک، چنان که گفت: فَإِنْ کانَ لَکُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَکْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِیَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ.