منکشف

معنی کلمه منکشف در لغت نامه دهخدا

منکشف. [ م ُ ک َ ش ِ ] ( ع ص ) واشونده و گشاده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آشکارشده. فاش شده. کشف شده و آشکارشده و ظاهر و نمایان شده. ( ناظم الاطباء ). پیدا. گشاده. ظاهرشده.( یادداشت مرحوم دهخدا ) : آفتاب یقین از حجاب شبهت و نقاب ریبت منکشف شود. ( سندبادنامه ص 85 ).
- منکشف شدن ؛ باز شدن. گشاده گشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| برهنه شونده. ( آنندراج ) ( غیاث ). برهنه شده. روپوش برداشته شده. ( ناظم الاطباء ). برهنه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || شرح داده شده و بیان کرده شده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه منکشف در فرهنگ معین

(مُ کَ ش ) [ ع . ] (اِفا. ) کشف شده ، نمایان شده .

معنی کلمه منکشف در فرهنگ عمید

برهنه، آشکار، هویدا.

معنی کلمه منکشف در فرهنگ فارسی

برهنه، آشکار، هویدا
۱ - ( اسم ) آشکار شونده . ۲ - ( صفت ) آشکار هویدا . ۳ - برهنه .

جملاتی از کاربرد کلمه منکشف

ترا شد منکشف اسرار بیچون نکو بنگر بسیر هفت گردون
مرا شد منکشف از اهل ذاتت که بشنفتم بسی دید صفاتت
شمس حق را هستی وهمی حجاب ابر واشد منکشف شد آفتاب
خوانده‌ام درس محبت پیش استاد جنون شد ازآن اسرار عشق او دلم را منکشف
پرده پرده پرده‌های پاک ذیل منکشف می‌کرد بر چشم کمیل
از او شد منکشف عین العیانم که بیشک من نمود جسم و جانم
هان که جذب آلوده می‌آید سخن منکشف می‌گردد آن علم لدن
نمود جمله عشّاقم نهانی مرا شد منکشف جمله معانی
حقایق منکشف آرم دمادم عیان سرّ جانان همچو خاتم
بجز جبروت مجلای سیم نیست که اینجا منکشف ارواح قدسی است