منکسف

معنی کلمه منکسف در لغت نامه دهخدا

منکسف. [ م ُ ک َ س ِ ] ( ع ص ) ماه و آفتاب گرفته شده. ( آنندراج ). آفتاب و یا ماه گرفته شده. ( ناظم الاطباء ). گرفته.پوشیده. محجوب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
سخاوت تو و رای بلند و طالع و طبع
نه منقطع نه مخالف ، نه منکسف نه غوی.منوچهری.آفتابش گردد از گرز گرانت منکسف
اخترانش یابد از شمشیرشیرت احتراق.منوچهری.

معنی کلمه منکسف در فرهنگ معین

(مُ کَ س ) [ ع . ] (اِفا. ) آفتاب یا ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد.

معنی کلمه منکسف در فرهنگ عمید

ویژگی آفتاب یا ماه که تمام یا قسمتی از آن گرفته باشد.

معنی کلمه منکسف در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آفتاب ماه یا سیاره ای که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد . ۲ - ( اختصاصا ) آفتاب در وقتی که تمام یا بخشی از آن گرفته شده باشد

جملاتی از کاربرد کلمه منکسف

آنکه کرد از کوکب بخت سیاهم آفتاب کردمش از تیره‌روزی منکسف خورشیدوار
خورشید بختتان ز قضا گشت منکسف گردون جاهتان ز امل ماند در غبار
بگو بدشمن خفاش خوی مکر اندیش که خواست منکسف این آفتاب تابان را
تا حشر منکسف نشود آفتاب اگر آید به زیر سایهٔ عدلت به زینهار
تا شد تمام منکسف آن آفتاب تو چون چرخ پر ستاره شد از اشک من کنار
مستور گشت رویش زیر نقاب نیمی گویی که منکسف شد از آفتاب نیمی
منکسف گشت شمس چرخ هدی تیره شد روز عالمی از بیم
ز شرم عارضت خورشید تابان منکسف آمد مگر امروز با خورشید رخشان روبرو گشتی
از میان گرد ناگه هودج سلطان عید راست همچون آفتاب منکسف شد آشکار
آری چو آفتاب شود منکسف تمام از چرخ کوکبان همه گردند آشکار