معنی کلمه منکر در لغت نامه دهخدا
ای از ستیهش تو همه مردمان به مست
دعویت صعب منکر و معنیت خام و سست.لبیبی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 46 ).گرفتم رگ او داج و فشردمش به دو چنگ
بیامد عزرائل و نشست از بر من تنگ
چنان منکرلفجی که برون آید از زنگ
بیاوردش جانم بر زانو ز شتالنگ.حکاک ( از لغت فرس اسدی ایضاً ص 280 ).طبلی بود که در زیر گلیم می زدند و آواز پس از آن برآمد و منکر برآمد نه آنکه من و یا جز من بر آن واقف گشتندی بدانچه رفت در آن مجلس. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 152 ). چه بسیار مردم بینم که امر به معروف کنند و نهی از منکر. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 99 ). به معروف حکم کرد و از منکر بازداشتند. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 214 ).
سعبی تو و منکری ، گر این کار
نزدیک تو صعب نیست و منکر.ناصرخسرو.از پس عهد کیومرث کیان تا دور شاه
کارداران فلک آئین منکر ساختند.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 114 ).پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی خواران به خطای منکر نبرد. ( گلستان سعدی ). ترا با وجود چنین منکری که ظاهر شد سبیل خلاص صورت نبندد. ( گلستان سعدی ). نماند از سایر معاصی منکری که نکرد. ( گلستان سعدی ).
یکی متفق بود بر منکری
گذر کرد بر وی نکومحضری.سعدی.ترا که اینهمه بلبل نوای عشق زند
چه التفات بود بر صدای منکرزاغ.سعدی.- منکر داشتن ؛ زشت و قبیح و ناشایست پنداشتن : انوشیروان حکایت مزدک لعنه اﷲ و بدمذهبی او شنیده بود و آن را بغایت منکر میداشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 86 ).
- منکرمنظر ؛ کریه منظر. که چهره اش قبیح و زشت ناشایست باشد :
فرزند این دهر آمده ست این شخص منکرمنظرش
چون گربه مر فرزند را میخورد خواهد مادرش.ناصرخسرو.- نهی منکر ؛ بازداشتن از اعمال زشت و قبیح. بازداشتن از گناه و اعمال خلاف دین :