معنی کلمه منهی در لغت نامه دهخدا
سوی جاهش سهم غیب تیزتاز
چون خرد منهی و کارآگاه باد.سنائی.دل که شدمحرم خزانه راز
چه کند ننگ منهی و غماز.سنائی.زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
زو حکمت تازنده و او منهی اسباب.خاقانی.سنگ به لشکر افکند منهی عقل و آخرش
قاضی لشکر مغان حد جفای تو زند.خاقانی.خرم او که منهی عالم بالاست از مغیبات و مکنونات قدر خبر میدهد. ( سندبادنامه ص 12 ). دروقت منهی فرمان داد که تا خانه و مسکن و آشیانه و وطن آن حور جوزانظر حورامخبر کجاست وکدخدای او کیست. ( سندبادنامه ).
چون ز بهرام گور با پدرش
بازگفتند منهیان خبرش.نظامی.منهیان را یکان یکان بدرست
یک به یک حال آن خرابی جست.نظامی.منهیان از نزدیک دختر سلطان رسیدند. ( جهانگشای جوینی ).
به گوش جان رهی منهئی ندا درداد
ز حضرت احدی لااﷲ الااﷲ.حافظ ( دیوان چ قزوینی ص 372 ).- منهیان ِ رُبْعِ مسکون ؛ کنایه از کواکب است. ( انجمن آرا ). کنایه از هفت کوکب است. ( آنندراج ). سبعه سیاره. ( فرهنگ رشیدی ). کنایه از هفت کوکب است که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطاردو ماه باشد. ( برهان ). منهیان هفت طباق. ( ناظم الاطباء ).
- منهیان سبعطباق ؛ سبعه سیاره. ( برهان ). رجوع به منهیان ربع مسکون و ترکیب بعد شود.
- منهیان هفت طباق ؛ زحل و مشتری و مریخ و شمس و زهره و عطارد و قمر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ترکیبهای قبل شود.