منقول

معنی کلمه منقول در لغت نامه دهخدا

منقول. [ م َ] ( ع ص ) نقل کرده شده و جابجاکرده شده. ( ناظم الاطباء ).جابجاگردیده. از جایی به جایی برده شده. || نقل شده و حکایت شده و خبرداده شده و روایت شده. ( ناظم الاطباء ). مروی : درر صدف طبع او به هر دو بیان مقبول است و غرر بکر فکر او در هر دو لغت منقول. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 33 ). به دیگر مواعظ و آداب که از متقدمان و متأخران منقول بود موشح گردانیده شد. ( اخلاق ناصری ). حکیم ثانی ابونصر فارابی که اکثر این مقاله منقول از اقوال و نکت اوست گوید... ( اخلاق ناصری ). حدیثی است منقول از اخبار ربانی... ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 17 ). امثال این حکایات از مشایخ بسیار منقول است. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 179 ). از عیسی ( ع ) منقول است که لن یبلغ ملکوت السماء من لم یولدمرتین. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 52 ). چنانکه منقول است از حسن بن علی علیهماالسلام که گفته... ( مصباح الهدایه ایضاً ص 29 ). || از روی چیزی برداشته شده ونوشته شده. || ضد معقول یعنی مطلبی که از دیگری روایت شود بدون آنکه در آن تعقلی کرده باشند. ( ناظم الاطباء ). علومی از قبیل حدیث و تفسیر و فقه و تجوید و قراآت و غیره. مقابل معقول. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : تا بدانی که بناء دین بر منقول است نه بر معقول. ( کشف الاسرار ج 2 ص 531 ). رجوع به معقول شود. || مال و دولتی که قابل حرکت و جابجاشدن باشد. ( ناظم الاطباء ). اموالی که قابل حمل و نقل باشد چون اثاث البیت و غیره. مقابل غیرمنقول چون خانه و دکان و مزرعه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آنچه از جایی به جایی نقل شود و از هیأتی به هیأتی دیگر درآید مانند کتاب و ارّه و طشت و سلاح و اسب و خر و آلات زراعت و درخت و کبوتر با برج و زنبور با کندو. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به منقولات شود. || لفظی است مشترک بین چند معنی که استعمال آن در معنی اول متروک شده باشد و آن را اقسامی است. ناقل اگر شرع باشد آن را منقول شرعی نامند مانند صلوة و صوم زیرا این دو در لغت به معنی دعا و مطلق امساک است سپس شرع آن دو را به معنی ارکان مخصوص و امساک خاص بانیت به کار برده است. اما اگر ناقل عرف عام باشد آن را منقول عرفی نامند و حقیقت عرفی نیز گویند مانند دابه زیرا آن در اصل لغت به هر جنبنده زمینی گفته می شود و سپس در عرف عام به چهارپایانی از قبیل اسب و استر و خر اطلاق شده است ، و اگر ناقل عرف خاص باشد آن را منقول اصطلاحی نامند مانند کلمه فعل در اصطلاح نحویان زیرا فعل در اصل وضع شده است به هر آنچه از فاعل صادر می شود مانند اکل و شرب و ضرب و سپس نحویان آن را به کار برده اند در مورد کلمه ای که دلالت می کند برمعنایی مقترن به یکی از زمانهای سه گانه. اگر استعمال معنی اول متروک نشده باشد آن را حقیقت نامند. ( از تعریفات جرجانی ). لفظی که نقل شده باشد از معنی موضوع له خود به معنی دیگر از جهت مناسبتی که میان آن دو موجود است یا بدون مناسبت ، و یا لفظی است که غلبه یافته باشد در معنی دیگر و بالجمله منقول یا شرعی است و یا عرفی یا اصطلاحی یا لغوی اگر به اعتبار مناسبت باشد مجاز است و اگر بدون مناسبت باشد مرتجل است. ( ازفرهنگ علوم نقلی سجادی ). هرگاه لفظی که مشترک بین چند معنی است بر اثر کثرت استعمال اختصاص به برخی از معانی خود پیدا کند می گویند آن لفظ نقل به این معانی یافته است و خود آن لفظ را منقول گویند مانند دابه که نخست به معنی جنبنده بود و سپس در معنی چهارپا به کار رفت همچنین است کلمه رجال که در معنی جنس ذکور و بالغ به کار می رفته بعدها اختصاص به کسانی یافته که در فن خود خاصیتی نشان داده و تشخص و بروز قابل ملاحظه ای پیدا کرده باشند. ( از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی ). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.

معنی کلمه منقول در فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - نقل شده ، روایت شده . ۲ - مالی که قابل حرکت و جابه جا شدن باشد.

معنی کلمه منقول در فرهنگ عمید

۱. نقل شده.
۲. جابه جا شدنی.
۳. روایت شده.

معنی کلمه منقول در فرهنگ فارسی

نقل شده، جابجاشده، روایت شده، آنچه قابل نقل باشدوبتوان آنراازجائی به جای دیگربرد
( اسم ) ۱ - نقل شده جابجا گردیده . ۲ - روایت شده ( قول حدیث ) مروی . ۳ - آنچه که روایت شود از پیشوایان دین و آن شامل اخبار و احادیث است مقابل معقول : [ تا بدانی که بنائ دین بر منقول است نه بر معقول . ] ( کشف الاسرار ۴ ) ۵۳۱:۲ - آنچه قابل حمل و نقل باشد مقابل غیر منقول ۵ - کلمه ای که از معنی لغوی خود بمعنی دیگری نقل شده و در معنی دوم بطور حقیقت و بدون قرینه استعمال گردد مانند کلمه [ نماز ] که در اصل لغت بمعنی خم شدن و تعظیم کردن است و بعدا بمعنی عبادت مخصوص مسلمانان بطور حقیقت استعمال شده . توضیح منقول یا اصطلاحی است یا شرعی و یا عرفی اول مانند [ فعل ] که در لغت بمعنی کردن است و در علم صرف بمعنی کلمه ای که دارای معنی مستقل و دال بر زمان ( ماضی حال یا استقبال ) منقول گردیده . دوم مانند نماز که در فوق گذشت . سوم مانند [ دار ] که بمعنی درخت است و در عرف بمعنی چوبی که محکوم باعدام را بدان آویزند گرفته شده .

معنی کلمه منقول در ویکی واژه

نقل شده، روایت شده.
مالی که قابل حرکت و جابه جا شدن باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه منقول

این تقابل روش و نگرش در همه نحله‌های فقهی و کلامی اسلامی وجود داشته‌است که در مذهب اهل سنت به عنوان مکتب اهل حدیث (فقهای حجاز) در مقابل مکتب عقل یا قیاس یا اصحاب رأی (فقهای عراق) قرار می‌گیرند؛ که در اندیشه کلامی اهل سنت نیز به صورت مکتب اشعری (تکیه بر منقولات کلامی و ظاهر حدیث) در مقابل مکتب معتزلی (تکیه بر کلام استدلالی) جلوه گر می‌باشد. هرچند که در مذهب شیعه این تقابل بیشتر در روش فقهی به چشم می‌خورد تا اندیشه کلامی.
انجمن ده مسئول حفظ و اداره کردن دارایی منقول و غیرمنقول متعلق به ده و اقامه دعوی بر اشخاص و دفاع از دعاوی اشخاص علیه انجمن ده بود.
در سال ۱۳۵۸ حسین شاه‌حسینی رئیس سازمان تربیت بدنی، باشگاه تاج را ملی اعلام کرد؛ باشگاه بزرگ تاج به استقلال تغییر نام داد و ساختمان‌ها و زمین‌های تاج به دولت واگذار شد. در واقع اگر پیگیری طرفداران وجود نداشت، هیچ بعید به نظر نمی‌رسید که این تیم به‌طور کلی منحل شود. بدین ترتیب با تصویب شورای انقلاب در ۸ مهر ۱۳۵۸ کلیه اموال منقول و غیرمنقول سازمان ورزشی و فرهنگی تاج به سازمان تربیت بدنی انتقال یافت.
در این طرح، مقرر شده در بند «ح» تبصره ۸ لایحه بودجه سال ۱۴۰۱، وزارت جهاد کشاورزی موظف شده تا سقف ۳۰ هزار میلیارد تومان از محل فروش انواع منقول و غیرمنقول مازاد خود و دستگاه‌های تابعه را به فروش رسانده و این وجوه نیز باید صرف مواردی در حوزه کشاورزی از جمله اجرای طرح تحول نخیلات شود. این طرح به پیشنهاد ابراهیم رضایی نماینده دشتستان و با رای مثبت ۷۰ درصد نمایندگان به تصویب رسید.
دوم بیکدلی: و این لفظ از اعلام موکبه منقوله است.
خداوندم مرا در علم منقول زبان و دیده گویا کرد و بینا
او حدود ۵۰ تألیف دارد که بسیاری از آن‌ها در موضوعات دعا و زیارت است. اما از احادیث منقول خود او و آثار مرتبط به عصر او و پیرامون شیعیان پیرو او تاکنون بیش از ۱۵۰۰ کتاب نگاشته شده‌است.[نیازمند منبع]
نظم حسانی و اشعار حسن هست منقول از حسین و از حسن
اما بعد بدان ای عزیز که کمال محبت ازلی که «یحبهم» عبارت از آنست با این ضعیفان بیچاره بود که «انّا عرضنا الامانة علی السّموات و الارض» اشاره بدان است،تا ایشان از ذوق این خطاب در شوق «یحبّون» آیند و خود را شناسند، چنانکه آن عارف مشتاق گفت که کوشش با کشش همخانه است و طالب کشش بی کوشش بیگانه است و «من عرف نفسه فقد عرف ربه» گواه است بی کوشش کار کشش تباه است و این خود منقول است از جمیع انبیاء واولیاء علیهم السلام که اوّل چیزی که واجب بر مکلف عاقل است شناخت حضرت عزت است و این معرفت بر پنج قسم است: معرفت احکام است و معرفت افعال و معرفت اسماء و معرفت صفات و معرفت ذات.
از ذات تا صفات و از آنجا بعقل و نفس منقول گشته ای، که حدیث معنعنی