معنی کلمه منقلب در لغت نامه دهخدا
سایه مفکن بر حدیث انقلابی کاوفتاد
کآن نه اول حادثه است از روزگار منقلب.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 521 ).کعبه که قطب هدی است معتکف است از سکون
خود نبود هیچ قطب منقلب از اضطراب.خاقانی.- منقلب شدن ؛ برگردیده شدن و سرنگون شدن. ( ناظم الاطباء ). دگرگون شدن. برگشتن : اگر در مطلع آن سعادت که آن دولت دست داد طالع وقت شناخته بودی... بخت چنین زود منقلب نشدی. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 189 ).
- منقلب کردن ؛ دگرگون کردن :
هرچند منقلب کند احوال او فلک
هرگز نجوید از ره اخلاص انقلاب.ابن یمین. || مبدل گشته و برگشته حال و بدحال. ( ناظم الاطباء ). || به اصطلاح منجمین قسمی از اقسام ثلاثه بروج دوازده گانه به اعتبارتأثیرات سعادت و نحوست در طالع برج منقلب کار راست و درست نیابد. ( غیاث ) ( آنندراج ) :
این اختران در وی مقیم ازلمع چون در یتیم
این راجع و آن مستقیم این ثابت و آن منقلب.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 45 ).از صفت هم صفرم و هم منقلب هم آتشی
گویی اول برج گردونم نه من دوپیکرم.خاقانی.چرا این ثابت است آن منقلب نام
که گفت این را بجنب آن را بیارام.نظامی.
منقلب. [ م ُ ق َ ل َ ] ( ع مص ) برگردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). مصدر میمی است به معنی برگشتن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِ ) جای بازگشتن. ( مهذب الأسماء ). جای برگردیدن. ( منتهی الارب ). جای برگشتن و واژگون شدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). جای برگردیدن و سرنگون شدن. ( ناظم الاطباء ). مرجع. مآب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون. ( قرآن 227/26 ).