منقص
جملاتی از کاربرد کلمه منقص
با محمدت اتصال جویی وز منقصت اجتناب داری
چو هست در تو منقصتی عیب دیگری کردن به آن نه قاعده مرد باهش است
نزدیکی و جز ذات تو مستور از تو ای ستر و زوال و منقصت دور از تو
ز بیم لشگر پیری به زندان منقص گشته بر من زندگانی
مدت دولت فراندهیش ایمن باد همچو دور فلک از منقصت کوتاهی
اشراک و منقصت شده مقبول و روشناس توحید معرفت شده مردود و متهم
فضل المقال علی العفال منقصة وفضل الفعال ععلی المقال مکرمة
چنین که مهبط خیر و کمال شد دل من چه منقصت رسد از طعن اهل شور و شرم
گفتمش یوسف مصری تو ز بس غنج و دلال گفت کاین منقصت حسن فراوان منست
چه غم ز منقصت صورت اهل معنی را چو جان ز روم بود گو تن از حبش می باش