معنی کلمه منقسم در لغت نامه دهخدا
- منقسم ساختن ؛ تقسیم کردن. قسمت کردن : فیاض علی الاطلاق نور محمدی را که زمره ای از فضلا آن را جوهر بیضا گویند منقسم به دو قسم ساخت. ( حبیب السیر ج 1 چ خیام ص 11 ).
- منقسم شدن ؛ تقسیم شدن. قسمت شدن. بخش شدن : حکمت منقسم می شود به دو قسم ، یکی علم دیگری عمل. ( اخلاق ناصری ). حکمت نظری منقسم می شود به دو قسم : یکی علم به آنچه مخالطت ماده شرط وجود او نبود و دیگری... ( اخلاق ناصری ). و اما حکمت عملی... منقسم می شود به دو قسم یکی آنکه راجع بود با هرنفسی به انفراد و دیگر... ( اخلاق ناصری ). بیان این سخن آن است که هر یک از واقعه و منام منقسم می شود به سه قسم. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 172 ). شوق به حسب انقسام محبت منقسم شود به دو قسم. ( مصباح الهدایه ایضاًص 411 ).
- منقسم کردن ؛ تقسیم کردن. قسمت کردن. بخش کردن.
- منقسم گردانیدن ؛ تقسیم کردن. قسمت کردن. بخش کردن : آفریدگار... چون عرض ارض را بیافرید و مراکب خاک بر مناکب آب نهاد... این عالم برای نفع بنی آدم منقسم گردانید به دو قسم. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 6 ). چنانکه عرصه جهان را منقسم گردانند به دو قسم ، یکی بر و یکی بحر، خطه سخن را نیز منقسم گردانید به دو قسم یکی نظم و یکی نثر. ( لباب الالباب ایضاً ص 6 ).
|| توزیع کردن. به هر کس سهمی دادن. به هر کسی بهره ای از چیزی دادن : اگر شیخ حاضر باشد... بر حاضران منقسم گرداند. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 200 ). || پریشان. پراکنده خاطر. آشفته :
مرد تا برخویشتن زینت کند از کوی دیو
منقسم باشد در این ره زاضطراب و زاضطرار.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 131 ).