منقذ

معنی کلمه منقذ در لغت نامه دهخدا

منقذ. [ م ُ ق ِ ]( ع ص ) رهاننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نجات دهنده. رهاکننده. خلاص کننده : المنقذ من الضلال . ( از یادداشت مرحوم دهخدا ) : خرگوش گفت... ترا به حیلتی ارشاد کنم که منقذی باشد از این غرقاب که درافتاده ای. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 195 ). || یک سوگرداننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). رجوع به انقاذ شود.

معنی کلمه منقذ در فرهنگ معین

(مُ قِ ) [ ع . ] (اِفا. ) رهاننده ، نجات دهنده .

معنی کلمه منقذ در فرهنگ عمید

رهاننده، نجات دهنده.

معنی کلمه منقذ در فرهنگ فارسی

( اسم ) نجات دهنده رها ننده .

جملاتی از کاربرد کلمه منقذ

که منقذ پسر مره آن سگ کافر فکند تیغ به فرق شریف آن سرور
گمان من که ترا تیغ منقذ کافر ز پا فکنده که نتوان بپای خاست دگر
کرد منقذ یتیر تیغ آبدار بهر فرق اکبر نسرین عذار
با منقذبن مره شدی یار بس ز مکر نزد پدر عمود بفرق پسر زدی
منقذ بن مره چون دیدش به جنگ کار را بر کوفیان بنمود تنگ
الاعتبار (عربی: كتاب الاعتبار)، اثر اسامة بن منقذ نویسنده و از بزرگان عرب قرن ۱۲ هجری که به شرح جامع اسلامی طی آن قرون می‌پردازد. همچنین در این کتاب اطلاعات مفصلی در باب جنگ‌های صلیبی وجود دارد.
چو کردار او منقذ مره دید پر از خشم لب را به دندان گزید
بناگه منقذبن مره دون عمودش کوفت برفرق همایون
از منقذ بن مرّه مردود سنگدل خون علی اکبر خود ادّعا کنی
که او منقذ مره اش نام برد دلش تیره از بدگهر مام بود
حیدرانه گرم جنگ آن شیر مست منقذ آمد ناگهان تیغی بدست