منقاش. [ م ِ ] ( ع اِ ) خارچین. ( زمخشری ). موی چینه. ج ، مناقیش. ( مهذب الاسماء ). موی کن که آهن باشد که بدان خار و موی برکنند. مِنقَش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). موی چینه که بدان موی را از بدن برکنند. ( غیاث ) ( آنندراج ). موی چین. موی چینه. خارچینه. موی کنه. موی کن. موچنه. مِظفار. مِلقاط. مِنتاش. مِنتاخ. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : خاری که ازکینه در سینه او شکسته است به منقاش تضرع و تخشع بیرون کشیدن. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 123 ). هزار بار به منقاش کلک دست سخات ز چشم فضل برون خار امتحان آورد. کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ بحرالعلومی ص 344 ). گر منافق صفتی موی دماغت گردد بهر دفعش دو زبانی است به از صد منقاش.سعید اشرف ( از آنندراج ).|| به معنی نهرنی که بدان ناخن و حرف غلط را تراشند. ( غیاث ) ( آنندراج ).
معنی کلمه منقاش در فرهنگ معین
(مِ ) [ ع . ] (اِ. ) موچینه ، مقاش ، ابزاری که با آن مو را از بدن می کنند.
معنی کلمه منقاش در فرهنگ عمید
۱. = موچین ۲. [قدیمی] آلت نقاشی.
معنی کلمه منقاش در فرهنگ فارسی
آلت نقاشی ، و آلتی که با آن موی راازبدن میکنند، موچینه، خارچینه، درفارسی مقاش هم میگویند ( اسم ) ۱ - آلتی که بوسیله آن موی را از اعضای بدن کنند موچین موچینه .
معنی کلمه منقاش در ویکی واژه
موچینه، مقاش، ابزاری که با آن مو را از بدن میکنند.
جملاتی از کاربرد کلمه منقاش
هزار بار بمنقاش کلک دست سخاوت ز چشم فضل برون خار امتحان آورد
که منقاش چینی بود نام من سر شیر جنگی است در دام من
خورشید رتبه ی که به منقاش نوک کلک بیرون کشید دستش از جسم فضل خار
یک روز شیخ جنید به نزدیک او آمد او را دید که بمنقاش گوشت ابروی خویش باز میکند گفت: این چرا میکنی گفت: حقیقت ظاهر شده است طاقت نمیدارم میگویم بود که لحظهٔ با خویشم دهند.
بهر برکندن از کسان همه عمر دهنی مو بموی چون منقاش
سپهبد یکی ترک منقاش نام سپه برد بیرون ز چین کاه شام