{mouthpiece} [موسیقی] نوعی دهانی به شکل منقار برای سازهای بادیِ تک زبانه و سازهای خانوادۀ ریکوردرها (recorders ) {rostrate, beaked} [زیست شناسی- علوم گیاهی] ویژگی اندامی که دارای زائده ای شبیه به منقار پرنده باشد
جملاتی از کاربرد کلمه منقاری
پس زود کندش ساخته لیکن گنجشک بدردی به منقاری
سخت منقاری عجب دارد دراز همچونی در وی بسی سوراخ باز
باغ شد طاوس رنگ و لاله غنچه در او همچو منقاری شد از شنگرف و در منقار قار
که نکرده ست آنقدر جرمی که برد بلبلی به منقاری
جای پرواز ز خود رفته فغانی داریم بال اگر نیست ندامتزده منقاری هست
هرکه را چنگال و منقاری بُوَد درپی صید دلافکاری بُوَد
شبی چندان نیابد چشم تو خواب که منقاری زند یک مرغ در آب
عجز طاقت گر نباشد ناله پیش آهنگ کیست بیپر و بالی شد افسون جنون منقاریام
گرفتار گل و آن بلبل زارم که تا بوده نسوده بیادب در سایهُ گلبرگ، منقاری