منعی. [ م َ عا ] ( ع اِ ) ( از «ن ع ی » ) خبر مرگ. منعاة. ج ، مناعی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). منعی. [ م َ عا ] ( ع اِ ) ( از «م ن ع » ) بازداشت و بازایستاد. اسم است. ( منتهی الارب ). بازداشت و امتناع و بازایستادگی. ( ناظم الاطباء ). اسم است به معنی امتناع. ( از اقرب الموارد ). منعی. [ م َ عی ی ] ( ع ص نسبی ) بسیارخورنده خرچنگ. ( منتهی الارب ). بسیارخورنده خرچنگ و آن نسبت است به مَنع به معنی خرچنگ. ( از اقرب الموارد ). || نزد نحویان ، نامی است از نامهای غیر منصرف. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
معنی کلمه منعی در فرهنگ فارسی
بسیار خورنده خرچنگ . بسیار خورنده خرچنگ و آن نسبت است به منع به معنی خرچنگ . یا نزد نحویان نامی است از نامهای غیر منصرف .
جملاتی از کاربرد کلمه منعی
نیست منعی نعمت خوان کریمان را سلیم از بتان لاله رخسار و گل و مل نگذری
به مدح کام دهی عقد نطق بند کزو شوی به منعی بکری زمان زمان ملهم
و گفت: علامت یقین آن است که بسی مخالفت کند خلق را در زیستن و به ترک مدح خلق کند، و اگر نیز عطایی دهند و فارغ گردد از نکوهیدن ایشان را اگر نیز منعی کنند.
توهم ای دیده نگه کن به رخش منعی نیست گر گدا گوشه ای از نان توانگر شکند
دست منعی که فشاندند بزرگان به فقیر پشت پایی است که بر دولت پاینده کردند
عقل وارون ز تمنای تو منعی میکرد عشق می آمد و او نیز مسخر میشد
اگر مذهبی مرد را به خدا میرساند آن مذهب اسلام است و اگر هیچ آگاهی ندهد طالب را، به نزد خدای تعالی آن مذهب از کفر بتر باشد. اسلام نزد روندگان آنست که مرد را به خدا رساند و کفر آن باشد که طالب را منعی یا تقصیری در آید که از مطلوب بازماند. طالب را با نهندهی مذهب کارست نه با مذهب. بیت:
آسمان را نهیت ار منعی کند منفصل گردد زمان را اتصال
و در اثنای وصابت پسر خویش امیرالمومنین مهدی را رضی الله عنهما میگفت: ای پسر، نعمت بر لشکر فراخ مکن که از تو بی نیاز شوند، و کار هم تنگ مگیر که برمند، عطایی برسم میده در حد اقتصاد و منعی نیکو بی تنگ خویی میفرمای؛ عرصه امید بریشان فراخ میدار و عنان عطا تنگ میگیر.
در آن محیط کرم، دور باش منعی نیست کف از سبکسری خود به ساحل افتاده است