معنی کلمه منظوم در لغت نامه دهخدا
زهی مصالح گیتی به سعی تو منظوم
زهی مساعی خوب تو در جهان مشکور.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ بحرالعلومی ص 376 ).
نه بی او عیش می خواهم نه با او
که او در سلک من حیف است منظوم.سعدی.- منظوم داشتن ؛ منظم نگه داشتن. مرتب و آراسته داشتن : ایزد تعالی سلک احوال جهانیان بواسطه رأی جهان گشای خداوند صاحب اعظم... منظوم داراد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 66 ).
- منظوم گردانیدن ؛ مرتب و آراسته کردن : افعال خاص خویش را مرتب و منظوم گرداند. ( اخلاق ناصری ).
|| مروارید به رشته کشیده شده. ( ناظم الاطباء ). به رشته درکشیده :
نظم لفظش چو گوهر منظوم
نثر خطش چو در منثور است.
ابوالفرج رونی ( دیوان چ پروفسور چایکین ص 29 ).
و آنکه گر تربیتی یابد بحر از نکتش
در منظوم شود در دل او قطره میاه.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 306 ).اگر چه لؤلؤ منثور باشد آن به بها
ز طبع بنده بها گیر لؤلؤ منظوم.سوزنی.... با خطی چون در منثور و شعری چون عقد منظوم. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 93 ).
دو رسته لؤلؤ منظوم در دهان داری
عبارت لب شیرین چو لؤلؤ منثور.سعدی.هر کس که لاف گوهر منظوم می زند
گوهرشناس تر ز تویی نیست گو بیار.ابن یمین.چو بر جواهر منظوم اقتدار نماند
فشاندم از خوی خجلت لآلی منثور.جامی.- منظوم شدن ؛ به رشته کشیده شدن :
به خدایی که در موجودات
جز به امرش نمی شود منظوم.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 694 ). || سخن موزون و مرتب. ( آنندراج ).سخن در وزن و ترتیب درکشیده شده و شعر و سخن موزون. ( ناظم الاطباء ). شعر و آن خلاف منثور است. ( از اقرب الموارد ). به نظم کشیده. به نظم درآورده. مقابل منثور :
سخنهای منظوم شاعر شنیدن
بود سیرت و شیمت خسروانی.منوچهری.ببین کاندر دعای دولت تو
سخن می پرورم منظوم و منثور.