معنی کلمه منظر در لغت نامه دهخدا
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زفتی.علی قرط اندکانی.هم میر نیکومنظری هم شاه نیکومخبری
بر منظر و بر مخبر تو آفرین باد آفرین.فرخی.گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری.فرخی.مخبری باید بر منظر پاکیزه گواه
مخبری در خور منظر به جهان مخبر اوست.فرخی.ز منظرش به همه وقت فر یزدانی
همی درخشد باد آفرین بر آن منظر.عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 66 ).شگفت آید از مرکب تو خرد را
کش از باد طبع است و از خاک منظر.عنصری ( ایضاً ص 37 ).همیشه باد خداوند خسروان پیروز
چنانکه هست ستوده به منظر و مخبر.عنصری ( ایضاً ص 83 ).شهم وبا قد و منظر و هنر بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410 ).
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خوارند و در عارند مخبرها.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 2 ).
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری.منوچهری.گه منظر و قد صنمی را بکند پشت
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال.ناصرخسرو.چونانکه سوی تن دو در باغ گشادند
یکسان شودت بر در جان منظر و مخبر.ناصرخسرو.گرت آرزوست صورت او دیدن
و آن منظر مبارک و آن مخبر.ناصرخسرو.کز منظر او درگذر همی
بر آب نشانی خطوط چین.ابوالفرج رونی.چون او را دیدند با چنان بها و منظر و ارج... همگان سجده بردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 76 ).