معنی کلمه منطبق در لغت نامه دهخدا
- منطبق شدن ؛ متفق شدن. توافق حاصل کردن. موافق شدن : وُلات بر ولای او متفق گشتند و بر ثنای او منطبق شدند. ( جهانگشای جوینی ).
- || بر روی هم قرار گرفتن. انطباق یافتن.
- منطبق گشتن ؛ بر روی هم قرار گرفتن. انطباق یافتن : چون دایره تکوین به نقطه انتها رسید و برنقطه ابتدا منطبق گشت صورت روح در آیینه وجود آدم خاکی منعکس گشت. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 95 ). بگویداﷲ اکبر چنانکه اول ارسال یدین منطبق بود و آخر آن بر آخر وی. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 302 ).
منطبق. [ ] ( اِخ ) بتی از مس مخصوص سلف و عک و اشعریین که از میان آن کلامی شنیده میشد که مانند آن را کسی نشنیده بود پس چون آن را شکستند شمشیری از درونش درآمد که حضرت رسول اکرم آن را برگزیدو نامش را مخذم ( برنده ) نهاد. ( از معجم البلدان ).