معنی کلمه منصه در لغت نامه دهخدا
منصة. [ م ِ ن َص ْ ص َ ] ( ع اِ ) جلوه گاه عروس. ( مهذب الاسماء ). آنچه بر آن عروس را نشانند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کرسیی که عروس را بر بالای آن نشانند تا از میان زنان دیده شود. ( از اقرب الموارد ). تخت و یا سریر که عروس را بر آن نشانند و جلوه دهند. ( ناظم الاطباء ). تخت. سریر. کرسی عروس. ج ، مَناص . ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به مدخل بعد شود.
- وضع فلان علی المنصة؛ فلانی مفتضح و مشهور شد. ( از اقرب الموارد ).
منصه. [ م ِن َص ْ ص َ / ص ِ ] ( ع اِ ) جای ظاهر شدن چیزی ، لهذا به لحاظ همین معنی به معنی تخت یا سریر که عروس را بر آن نشانده جلوه دهند و او را بر داماد و دیگر ناظرین آنجا ظاهر کنند. ( غیاث ). منصة : مگر نص خبر را بر منصه صحت این شخص جلوه کرده اند. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 108 ). و جمال این سخن را نص کلام از منصه صدق جلوه گری میکند.( مرزبان نامه چ قزوینی ص 15 ). آن را بر منصه عرض عامه ننشاند. ( المعجم چ دانشگاه ص 461 ). تا هر معنی را در کسوت عباراتی لایق بر منصه نظم نشاند. ( المعجم ).
زهی شگرف عطایی که بر منصه فضل
عروس ناطقه را مدحت تو زیور گشت.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 327 ).
بر منصه اظهار جلوه اشتهار دهد. ( جامعالتواریخ رشیدی ).
منصه ای است ز کافور کرده سازو بر او
نموده جلوه عروسان عنبرین سربال.جامی.رجوع به مدخل قبل شود.
- به منصه ظهور رسانیدن ؛ آشکارا ساختن و به نظر همگان رسانیدن : عزم جزم کردم که... هر چهار عقد از عقود دوازده گانه را در درجی درج کرده به منصه ظهور رسانم. ( حبیب السیر چ خیام ص 5 ).
- به منصه ظهور رسیدن ؛ آشکارا شدن و به نظر همگان رسیدن.