منشی

منشی

معنی کلمه منشی در لغت نامه دهخدا

منشی. [ م ُ ] ( ع ص ) آغازکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ایجادکننده. بوجودآورنده. ابداع کننده : اگر چه منشی و مبدع آن را به فضل تقدم بل به تقدم فضل رجحانی شایع است... ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 296 ). در این معانی به چشم حقد و حسد که مظهر مبدی معایب است و منشی مساوی و مثالب... ننگرد. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 8 ). رجوع به منشی شود. || از خود چیزی گوینده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بیتی یا قطعه ای که در بعضی از آن داعی منشد است و بعضی را منشی ، آورده شد. ( جوامع الحکایات ). || کتاب خواننده. ( مهذب الاسماء ). || نویسنده و از خود چیزی نویسنده و دبیرو کاتب و محرر و مصنف و مؤلف و ترکیب کننده کلام منثور و استاد سخن و انشاکننده. ( ناظم الاطباء ). نویسنده. دبیر. مترسل. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
ذهن پاک تو ناطق وحی است
نوک کلک تو منشی ظفر است.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 64 ).اول دبیری که آن نوشت عبدالجبار مهدی بود منشی دیوان خاص. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 175 ).
ای منشی نامه عنایت
بر فتح و ظفر ترا ولایت.نظامی.تیر کو ناظر دیوان قضا و قدر است
از مقیمان در منشی دیوان تو باد.عبید زاکانی.مدح تو خواهم نه همچون شاعران و منشیان
دارد از آوای زاغان طوطی طبعم ابا
چیست شغل شاعران تنسیق اوصاف و نعوت
چیست دأب منشیان تلفیق القاب و کنا.جامی.مبانیش چو مقالات منشیان شایع
معانیش چو خیالات شاعران نادر.جامی.- منشی چرخ ؛ منشی فلک :
منشی چرخ اگر شنود نام عذب او
رنج دلش به ناله و افغان درآورد.ابن یمین.منشی چرخ با همه دانش ز طبع تو
دایم در استفادت شعر و ترسل است.ابن یمین.رجوع به ترکیب منشی فلک شود.
- منشی حضرت ؛ کاتب و نویسنده حضور بزرگی : شیخ جلیل ابوالقاسم در ایام امارت سلطان به خراسان منشی حضرت بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 362 ). رسالات بهاءالدین بغدادی منشی حضرت خوارزم که به رسالات بهائی معروف است. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 4 ).
- منشی سپهر ؛ منشی فلک :
فروشود به زمین منشی سپهر ز رشک
چو بر سپهر فرازد لوای انشی را.ابن یمین.

معنی کلمه منشی در فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِفا. ) نویسنده ، دبیر.

معنی کلمه منشی در فرهنگ عمید

۱. کسی که بتواند خوب نامه بنویسد و مطلب را بپروراند، نویسنده.
۲. [قدیمی] ایجادکننده.

معنی کلمه منشی در فرهنگ فارسی

آغازکننده، نویسنده، کسی که بتواندخوب نامه بنویسدومطلب رابپروراند
( اسم ) ۱ - خلق کننده ایجاد کننده . ۲ - نویسنده دبیر . ۳ - خواننده و آورنده شعر از خویشتنمقابل منشد : [ بیتی یا قطعه ای - که در بعضی از آن داعی منشد است و بعضی را منشی آورده شد . ] ( جوامع الحکایات ۲۷ : ۱ ) یا منشی فلک . عطارد .
به معنی طبعی باشد . طبعی و ذاتی .

معنی کلمه منشی در دانشنامه عمومی

منشی یا سِکرِتِر یا دستیار شخصی در لغت به معنای ایجادکننده، به وجودآورنده و ابداع کننده است. منشی به شخصی گفته می شود که توسط شخص یا سازمانی استخدام گردد و از عهده وظایفی چون تنظیم برنامه روزانه مسئول، توانایی تنظیم جلسه ها، نامه نگاری، تنظیم انواع گزارش ها از فعالیت های مختلف، کار با کامپیوتر و اینترنت و تایپ متون فارسی و انگلیسی برآید.
منشی دارای وظایف اداری بسیار زیادی می باشد که موارد یاد شده وظایف سنتی و قدیمی یک منشی است و امروزه منشی وظایف دیگری همچون مدیریت بودجه و حسابداری٬ نگهداری و رسیدگی به وب گاه٬ انجام برنامه ریزی ها و تهیه مقدمات سفر و . . . را نیز برعهده دارند.
منشی (فیلم ۱۹۹۵). منشی ( به انگلیسی: The Secretary ) نام یک تله فیلم به کارگردانی اندرو لین فیلمساز آمریکایی است. فیلمنامهٔ این اثر را گراهام فلشنر نوشته است و مل هریس، شیلا کلی، بری بوستویچ، جیمز روسو و ری بیکر در آن به ایفای نقش پرداخته اند. موسیقی این فیلم اثر لوئیس فبر می باشد.

معنی کلمه منشی در ویکی واژه

segretario
نویسنده، دبیر.

جملاتی از کاربرد کلمه منشی

وقتی که حکم جزم کنی بر بسیط خاک از منشیان حضرت خود یک خطاب خواه
فارس در کتیبه‌های هخامنشی به صورت پارسه و در نوشته‌های یونانی به شکل پرسیس آمده و فارس و فارسی شکل عربی شده پارس و پارسی هستند.
شور مرا چو دید مه آمد سوی من ز ره گفت مده ز من نشان یار توایم و همنشین
بر خر چرا نشینی ای همنشین شاهان چون هست در رکابت چندین هزار تازی
از هنر قطع نظر کردم برای بزم می همنشینی چون تو زیر گنبد دوار نیست
خامش منشین کز بر جانان رُسلی هست حیران ز چه‌ای! بر سر هر چشمه پلی هست
دمی از عشق مکن غفلت و غافل منشین که همه عیش جهان بسته باین دم باشد
باز شد با هر گدائی همنشین پادشاهی کو ز شاهان عار داشت
مرغ شب چون روز بیند گوید این ظلمت ز چیست زانک او گشته‌ست با شب آشنا و همنشین
چونکه در عشق آمدی حق آن تست رحمت حق همنشین جان تست
هرکه بیند نور حق او نور شد اوبجنّت همنشین حور شد